امیرعلی فريورامیرعلی فريور، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

امیرعلی

الکترونیک

 من به الکترو نیک علاقه  دارم. اصلا میدونید الکترونیک چیه،مدار،وسایل الکترونیکی. صبر کنید نمی خواهم کلاس بزارم اما می خواهم در مورد چند وسیله ی الکترونیکی که می شناسم بگم. لامپ  همین طور که  خودتان می دانید، خانه های ما بدون لامپ روشن نیست.لامپ با برق کار می کنند. سازنده ی آن توماس ادیسون نیز از طعات معدنی برای ساخت استفاده کرده است. باطری  باطری منبعی از انرژی الکتریکی است که دو قطب مثبت و منفی دارد  درمورد مدار براتون می گم،حالا که بحث مدار شد من مدار درست کردم. حتی کار با حویه هم بلدم. ...
17 دی 1399

ماجرای سوپرایز مدرسه

یک روز عادی مثل همه ی روز ها بود.  مامان و بابا رفتن سرکار من هم خونه تنها مدرسه ی مجازیم با سایت مودل تموم شد  برای استراحت رفتم تلوزیون رو باز کردم از بس حوصله ی من سر رفته بود  که شبکه ی پویا هم نگاه می کردم که یک دفعه تلفن زنگ زد فکر کردم حسینه اما مامان بود. می گفت:<<امیرعلی قراره یکی بیاد مراقب خونه باش>>بعد هم من گفتم:<<بله>> بعد چند لحظه یکی ایفون رو زد دیدم خانم انعامی ناظم مدرسه اس تعجب کردم گفتم خانم ناظم دم در خونه چرا اومده یعنی چی شده؟؟؟؟؟ باز کردم بعد چند دقیقه امد بالا  در رو زد باز کردم سلام کردم احوال پرسی کردیم یک جعبه بهم داد ...
12 دی 1399

دوازدهمین سالگرد ازدواج مامان وبابام

7 دی ماه دوازدهمین سالگرد ازدواج مامان و بابام بود چند روزی مانده به 7 دی ماه مامانم همش داشت دنبال یه کادوی خوب میگشت ولی جالبه روز سالگرد همه چی رو فراموش کرده بود  وقتی بابام شب با کیک و کادو وارد شد مامانم گفت وای من چرا فراموش کردم وکلی خجالت کشید بابام و من هم کلی خندیدم و گفتیم اشکالی نداره بعد هم کیک و چای خوردیم راستی منم یکی از بهترین لگو هامو کادو دادم ...
8 دی 1399

روزهای کرونایی

سلام  این بار خودم هستم امیرعلی فریور جان این اولین پستی هستش که خودم میخوام با کمک مامانم بنویسم تا برایم بماند به یادگاری تعجب نکنید، من تجربه نوشتن زیاد دارم تو یه پستی بعدا از کتابایی که نوشتم پست میزارم. خب بسم الله از اونجایی شروع میکنم که آخرای سال 98 بود و بیماری به نام کرونا در کشور چین به وجود اومده بود.آنا و آقا جون اومده بودن تهران من تو مدرسه بودم و از شانس اون روز هم تکمیلی بودم(تکمیلی:یعنی بعد از اتمام ساعات درسی تا عصر بمونی تو مدرسه) با دوستام داشتم تکالیفم رو انجام میدادم که معلم تکمیلی گفت میتونید برید فوتبال  آقای ورزش اومد و ما رفتیم حی...
27 شهريور 1399

تولد هشت سالگی

سلام من امیرعلی هستم می خواهم ماجرای تولد هشت سالگیم را برایتان بگویم . اون روز روز تولد من نبود اخه تولد من به محرم افتاده بود.  مامانم امد گفت:یکی از دوست هایم فیلم تولد می خواد»،بابام گفت:هرچی مامان گفت رو انجام بده». مامانم فلش بزرگه رو زد به تلوزیون چون حجمش بزرگه تقریبن پر شده بعد 5 دقیقه تلوزیون فلش  روشناخت من یک آهنگ گذاشتم مامانم گفت:الان باید برقصیم»گوشی رو برداشت فیلم رو شروع کرد من و بابا رقصیدیم بعد چند دقیقه رقصیدن مامان میز رو تزئین کردو تور رنگی آورد و گفت:الان برو پیش کیک اون رو ببر»من با خودم گفتم:فکر کنم تولد منه»که درست هم فکر کرده بودم  همه اینا نقش باز...
28 مرداد 1399

سفر به رامسر دی ما 98

سلام سلام سلام سلام به زمستون با سفیدی و پاکیش سلام به محبت و یک دلی  سلام به مهربونی و با هم بودن سلام به تو که همه وجودمی اغراق نیست پاره تنم تو در واقع قلبمی که بیرون از جسمم در تپشی تو خود عشقی و عشق از توست همه وجودت سرتا پا پاکی و نجابت  تو مقدسی و باید تو را پرستید پسرک عزیزم دوران سختی رو این چند وقت در حال گذر هستیم روزهایی پر از تنش پر از نا امیدی و یاس اخبار گوناگون ازدست دادن عزیزانمون سایه شوم نا امنی ........گاهی بی خبری...........گاهی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بگذریم تو این روزهای پر از تنش تو گیر و دار حواشی اتفاقات عجیب و غریب دست به دامن طبیعت شدیم تا شاید کمی حالمون به...
5 بهمن 1398

یلدای 98

 به بهونه یلدا  و از همه جا اولش جشن یلدای مدرسه                              دومیش یلدای خونه خودمون           جشن شب یلدا نمایش بازی کردین   فرداشم شما و من و آجان رفتیم باغ وحش             سومیش شب یلدای خونه عمه سمیه       ...
11 دی 1398

زیارت امام رضا مهر 98

روز چهارشنبه 24 مهر ماه دل ها با ساعت عشق به مولا کوک می شود مامان مثل همیشه چمدان را آماده می کند پسرکم به شوق زیارت و هیجان سرزمین موج های آبی دل تو دلش نیست پدر مثل همیشه آرام و صبور است عقربه های ساعت ، ساعت 22 را نشان می دهد انگار واقعا بعد از دو سال آقا طلبیده ما را گل پسر با صدای بیب بیب برنامه اسنپ گوشی بابا کیف می کند بیب بیب مشهد بیا بالا ساعت 22.30 دقیقه ایستگاه راه آهن جور دیگریست بعد از 9 سال بازم با قطار راهی مشهد میشدیم ساعت 23 داخل ایستگاه راه آهن پسرک مدام میپرسد کی سوار قطار میشویم و چشمش مدام روی تابلو اعلان می چرخد بلاخره انتظار سر میرسد و ما سوار قطار میشویم قطارش تمیز و با کلاس است تل...
6 آبان 1398

اول مهر 98

سلام عزیزترینم اول مهرت مبارک امیدوارم سال تحصیلی خیلی خوبی داشته باشی                خورشید مهربان   تابیده روی بام    صبحی دگر شده  ای مدرسه سلام صف بسته ایم همه   آماده در حیاط   شاداب و خنده رو   با شور و با نشاط نام خدای خوب   آغاز کار ماست   هوش و توان ما   از یاری خداست با کوشش و تلاش   ای بچه زرنگ  توی کلاس درس  با تنبلی بجنگ  ...
1 مهر 1398
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرعلی می باشد