امیرعلی فريورامیرعلی فريور، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

امیرعلی

دل نوشته های تولد دوسالگیت

این نقاشی رو فاطمه دختر خاله برای تولد دوسالگیت کشیده دستش درد نکنه اینم نوشته های خانواده خاله منیره اینم نوشته های خاناده خاله مریم نقاشی دختر خاله فاطمه  دل نوشته های خانواده عمه سمیه و آنا جون اینم نقاشی پسر عمه حسین (شما رو کشیده جلوی تلوزیون دراز کشیدین و دارین تماشا میکنین)دستش درد نکنه اینم یه چندتا لیبل به قول خودت ماشین بابا که از تزوینات شب تولد کش رفتم و چسبوندم تو آلبومت         دست هممون درد نکنه خیلی زحمت کشیدیم ایشاءالله سال دیگه یه خورده بیشتر میکشیم ...
25 شهريور 1393

جشن تولد دو سالگی

                                              ا میرعلی عزیــــزم تولدت مبارک                   چند روز مونده به تولدت توی شبکه جدید تلوزیون کارتون ماشینهای یک پخش شد و چشمت روز بد نبینه از اون روز تا حالا ما ( نه تنها من وبابایی بلکه کل فامیل ) از دست شما یه لحظه آرامش نداریم ما موندیم و یه گل پسر با عشق ماشین بابا ...روز و شب ...توی خوردن ..خوابیدن...دستشویی ر...
24 شهريور 1393

تولد دوسالگی

                                   عزیزم 10 روز از جشن تولد دو سالگیت میگذره و من شرمسار م از اینکه انقدر دیر دارم پست تولد برات میزارم عروسکم مامان رو به خاطر این همه تاخیر ببخش.....(دفاعیه).... بهتر از جانم چند روزی بود که افتخار میزبانی از آنا جون رو داشتیم و بلافاصله بعد از رفتن آنا ، خاله لیلا اینا اومدن و مامان واقعاً فرصت نداشت بازم منو ببخش وسعت دوست داشتنت براي من ....   همان بهشتي است كه گفتند زير پاي مادران است.   ...
24 شهريور 1393

دلبری از نوع پسرانه

تو خونه همش این ور و اون ور میری و میگی مامانی، با یه لحن خاصی دوباره میگی مامانییییییی...مامانی بعدش میای وایمیسی جلوم با دستای کوچولوت صورتمو میگیری و لباتو جلو میاری میگی بوس بده ، مامانی بوس بده بعدش میری سراغ بازیت ....................................................................... صدات میزنم امیرعلی میگی بیه(بله) بعد میگم (به زبون ترکی) بلیو شکر نازوو کیم چکر ...میگی امیر چکر بعد یه خورده دیگه فکر میکنی میگی مامان چکر...بابا چکر ...................................................................... عصر تا بابا میرسه خونه میدوی جلوی در و میگی بابایی بازم با همون لحن خاص باباییییییی بازی بازی بدو بدو .....................
5 شهريور 1393

لغت نامه گل پسر

فدات بشم که این همه شیرین زبونی ،راستشو بخوای نوشتن این پست کار خیلی سختیه چون که ماشاءالله دقیقه به دقیقه دایره لغاتت بیشتر و بیشتر میشه و من نمیتونم جمع بندیشون کنم. راستی جمله بندیت هم کامله جملات 3، 4 کلمه ای میگی و یه چیز جالب تر اینکه هم ترکی میدونی و هم فارسی مثلاً میگی مامان پاشو ...مامان دو . ...یه چند روزی هم هست که شدیداً میخوای که خودت لباساتو بپوشی الهی فدات شم لحظه به لحظه داری بزرگ و بزرگتر میشی ایشاءالله تو و همه بچه ها در کنار مامان و باباشون  همیشه شادو سالم باشن                           &n...
28 مرداد 1393

اندر احوالات این روزها

اندر احوالات این روزها........ از آخرین پست وبلاگت که مسافرت شمال بود یه دو ماهی میگذره و من میخوام تو این پست راجع به وقایع این دو ماه صحبت کنم. بعد از برگشت از شمال خودمونو آماده کردیم برای ماه پر برکت رمضان تو این ماه ما خیلی از روزها رو واسه نماز ظهر می رفتیم مسجد و شما خیلی با علاقه  و آروم مثل یه دسته گل کنار مامان مینشستی تا مامانی نمازش تموم بشه بعضی از موقعها هم خودت هماهنگ با جماعت رکوع می رفتی و سجده می کردی و زیر لب یه چیزایی رو تکرار می کردی خیلی از خانم ها از دیدن ادب و صبوری تو خوششون می اومد و بهت شکلات می دادن و تو اون ها رو می دادی به من و کمی خوشت می اومد یک روز وقتی نماز تموم شده بود و داشتیم می رفتیم خونه یه خ...
23 مرداد 1393

خاطرات شمال

سلام عزیزم  22 ماهگیت مبارک  الهی فدات شم برا خودت یه پا مرد شدی هزارماشاالله خیلی  خوب صحبت میکنی وقتی ازت دورم تو ذهنم فقط وفقط  صدای تو و حرفات و جملاتت رو مرور میکنم   فلش کارتاتو خیلی خیلی عالی بالاتر از حد تصورم  میخونی و با اعتماد به نفس برای همه مهمونامون هم تکرارشون میکنی الان اندامها و خوردنی ها و سبزیجات ومیوه ها رو کاملا یاد گرفتی ، چند روز پیش داشتی حین بازی کردن با ماشینات اینا رو  زمزمه میکردی ذرت...هویج ...گوجه...پرتقال...آناناس و... راستی جمله بندیت هم کامل شده مثلاً میگی بابا اکن(نکن) مایه منه و...   راستی تو ذهنت یه طبقه بندی برای افراد خودت به تنهایی انجام دادی...
14 تير 1393

بازی به روایت تصویر

سلام بهترینم چند وقت پیش رفته بودیم کارگاه مادر وکودک تو پارک طالقانی چندتا عکس از اونجا ونحوه بازی ها میخوام برات بزارم ولی باید ببخشید خیلی از اون عکسایی که قشنگ بودن رو هر کاری کردم نتونستم حجمشونو کم کنم وبرات بزارمشون بازم معذرت واما شرح ماجرا   اینجا اتاق قصه خانه کتابدار هستش وشما مشغول خاله بازی مامانی مگه شما دخترییییییی اینجا هم نمایشگاه اسباب بازیه ما مشغول خرید وانتخاب رنگ میز وصندلی بودیم وهنوز نخریده شما احساس مالکیت بهتون دست داده بود و احدی جرات نزدیک شدن به شما ومیز وصندلیتون رو نداشت اینجا هم شما وپسر عمه حسین مشغول لگو بازی بودین اون کوچولوی ...
16 خرداد 1393

از 15 بهمن ماه 1392 تا 15 فروردین ماه 1393

از 15 بهمن ماه 1392 تا فروردین ماه 1393 سلام بهتر از جان خیلی خیلی معذرت میخوام که اینقدر دیر دارم خاطراتتو ثبت میکنم ولی خودت میدونی که واقعاً مجالی نداشتم جونم برات بگه که از آخرین بروز رسانی وبلاگ ودفتر خاطراتت تقریباً یه دو ماهی میگذره دو ماه پر از شادی ...تلاش ...تکاپو...استرس...ناراحتی و...والان اومدم تا کمی از وقایع اون روزا رو باز گو کنم ا لان که در حال نوشتن هستم ساعت 32 دقیقه بامداد روز یکشنبه 17 فروردین ماه 1392 هستش وشما هم غرق خواب نازی دقیقاً یک سال وهفت ماه وسه روز سن داری وزنت 12.700 کیلو گرم وقدت 84 سانتی متره ،9 تا دندون در حال حاظر داری و5 تای دیگه روهم داری همزمان در میاری خصوصیات واخلاقیاتت کلاً تغییر کرده خیل...
5 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرعلی می باشد