تولد هشت سالگی
سلام من امیرعلی هستم می خواهم ماجرای تولد هشت سالگیم را برایتان بگویم .
اون روز روز تولد من نبود اخه تولد من به محرم افتاده بود.
مامانم امد گفت:یکی از دوست هایم فیلم تولد می خواد»،بابام گفت:هرچی مامان گفت رو انجام بده».
مامانم فلش بزرگه رو زد به تلوزیون چون حجمش بزرگه تقریبن پر شده بعد 5 دقیقه تلوزیون فلش
روشناخت من یک آهنگ گذاشتم مامانم گفت:الان باید برقصیم»گوشی رو برداشت فیلم رو شروع کرد من و بابا رقصیدیم
بعد چند دقیقه رقصیدن مامان میز رو تزئین کردو تور رنگی آورد و گفت:الان برو پیش کیک اون رو ببر»من با خودم گفتم:فکر کنم تولد منه»که درست هم فکر کرده بودم
همه اینا نقش بازی کردن مامان و بابا بوده شمع رو اوردند آرزو کردم و فوتش کردم.کیک روبریدم
یک دقیقه ماجرای تولد رو فراموش کنید.من اون روز ها علاقه ی زیادی به الکترونیک نشون می دادم.
حالا بریم سراغ ماجرای تولد هشت سالگی .
کادو ی من یک کیت کامل الکترونیک خوب بود.
پایان
اینجا هم غافلگیری من کاملاً مشخص هستش