یک ماهگی علیسان👼
پسر قشنگم، علیسان عزیزم
امروز تو یک ماهه شدی و من پر از شکرگزاریام که این روزها رو کنار تو تجربه کردم. یک ماه پر از چالش، اما پر از عشق و امید.
تو از همون روز اول نشون دادی که چقدر قوی هستی. روزهایی که زیر دستگاه زردی بودی و باید تحمل میکردی، وقتی آنتیبیوتیکهایی که من میخوردم تو رو اذیت میکرد، و حتی کولیک کوچیکت که باعث ناراحتیت میشد... همه اینها رو با صبوری و همراهی پشت سر گذاشتی.
گاهی اضطراب من تو رو هم بیقرار میکرد، اما با هم از پسش بر اومدیم.
خداروشکر، چکاپها و غربالگریها عالی بودن و این بزرگترین هدیهای بود که میتونستم از خدا بگیرم. توی این مدت، کلی مهمون داشتیم و حسابی شلوغ بودیم، همزمان خونه آبا تو شهریار هم داشت چیده میشد. اما تو، مثل همیشه، خوب و آروم کنارمون بودی.
علیسانم، وقتایی که تامی تایم داریم، با قدرت گردن میگیری و منو غافلگیر میکنی. به امید خدا مشکلاتمون رفتهرفته کمتر میشه و روزای آرومتر و شیرینتری رو با هم خواهیم داشت.
یادت نره که داداش امیرعلی و بابا فیروز همیشه کنارمون هستن. داداشی عاشقته و از وقتی اومدی، حس عجیبی رو تجربه میکنه. حتی مسئولیتپذیرتر شده، تکالیفش رو به تنهایی انجام میده و تو کارای خونه بهم کمک میکنه. اون با تمام وجود ازت مراقبت میکنه.
پسرم، شما دو تا عشقهای زندگی من و بابایی هستید. داشتن هر دوی شما بزرگترین نعمت زندگی ماست. خدارو برای داشتنتون بینهایت شکر میکنم.
به امید روزهایی پر از لبخند و شادی بیشتر برای همهمون.
مامان مرضیه 🩷

















