امیرعلی فريورامیرعلی فريور، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

امیرعلی

روز مادر

6 اسفند ماه 1397 یه روز قبل از روز مادر  که آنا هم پیشمون بود برا شام عمه اینا ما رو دعوت کرده بودن  بابایی هم یواشکی کیک خریده بود  من و تو و آنا هم رفته بودیم بازار عبدل آباد واسه آنا کادو بخریم شب دورهمی با کیک آنا رو سوپرایز کردیم و کلی خوش گذشت حسین هم واسه آنا و مامانش گل خریده بود روز 7 ام  اسفند از طرف مدرسه برام یه گل و گلدون کادو دادی با یه کارت تبریک که خودت با خط زیبات برام نوشته بودی مامان جونم آشقتم خیلی خیلی خیلی دوست دارم بعدش هم شمای وروجک با بابایی منو غافلگیر کردین و برام یه میز چیدین حسابی دستتون درد نکنه منم شما رو خیلی خیلی خیلی خیلی دوستتون دارم ...
11 اسفند 1397

جشن تولد 40 سالگی بابا جون جونی

بیست و دوم بهمن ماه هزارو سیصدو  نود و  هفت مصادف بود با چهلمین سالگرد تولد بابا جون جونیمون روز قبلش که اتفاقاً مامان هم تعطیل بود راهی بازار شدیم برا بابایی لباس خریدیم  کیک خریدیم بادکنک هلیومی خریدیم شمع خریدیم  پسرکم نقاشی کشید و کارت تبریک با دست خط خودش درست کرد  و شب حسابی بابا رو غافلگیر کردیم بهترین بابای دنیا تولدت مبارک   انشالله همیشه لبت خندون  دلت شاد    وتنت سالم باشه انشالله تا 120سال سایت بالا سر ما باشه مهربونیات حد نداره  دوست داریم قدر ستاره های آسمون &...
11 اسفند 1397

دهمین سالگرد ازدواج مامان و بابا

سلامی به وسعت مهربونی و صمیمیت خانواده سه نفرمون 7 دی ماه 1397 دهمین سالگرد ازدواج مامان و بابا بود اون شب رفتیم به رستوران سنتی همیشگیمون و از شانس ما مصادف بود با جشن تولد یه خانواده دیگه و خواننده ها حسابی پر تلاش بودن چه  آهنگ هایی که نخوندن🎷🎺🎸🎻 سنتی   پاپ  آذری   ترکی خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصاٌ با رقصی که پسرم کرد و آهنگ سنی دییلر  انشالله سالیان سال همینطوری کنار هم خوش و خرم جشن بگیریم و شاد باشیم     ...
11 اسفند 1397

تولد مامانی

۲۴ تیر ماه درست وقتی که تو تکاپوی دکتر و آزمایش و نوبت گیری و... بودم بابا جونمون یهویی با یه جعبه کیک و شمع وارد شد نمیدونی مامان جونم حسابی غافلگیر شدم راستشو بخوای بار اولم بود که روز تولدم فراموشم شده بود حسابی ذوق کردم بیشتر از من تو خوشحال شدی چه شبی بود مخصوصا که آبا و آنا هم پیشمون بودن دستت بابایی درد نکنه عاشقشم😍😍😘😘😗😙😚 ...
6 مرداد 1397

نامگذاری تپل

این عکس با خودش یه ماجرا داره عزیزم تو این عکس شما 3 روزه بودی وآنا جون داشت برمیگشت به خونه واز بابایی خواست که عکس تو رو بهش بدیم تا ببره واسه آقا جون وزنمو فرشته که موقع عکس گرفتن یه لبخند زیبا که اولین لبخندت بود رو زدی ،موقعی که زنمو فرشته عکست ودیده بود گفته بود که چقدر تپله و همون لحظه پسر عمو محمد مهدی اسم تورو گذاشت تپل مپل واین شده که تا حالا که وارد 9 ماهگیت شدی خانواده عمو اینا بهت میگه تپل ...
2 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرعلی می باشد