جشن تولد هفت سالگی
وقتی وارد تابستون شدیم با خوشحالی گفتی مامان بالاخره تابستون شد منم میگفتم چرا انقدر خوشحالی گفتی تولدم نزدیکه
وقتی هم که وارد شهریور شدیم مدام روزا رو میشمردی اولین سالی بود که تاریخ رو میدونستی و مدام پیگیر روز تولدت بودی
بلاخره روز 13 ام شهریور رسید و مامان وقت دندون پزشکی داشت با هم دیگه رفتیم دکتر بعد از دکتر همش میگفتی نا سلامتی امروز روز تولدمه برام یه چیزی بگیرید منم میگفتم نه دیگه افتاده محرم تولدت جشن نمیگیریم شما هم میگفتی باشه حداقل کادو بدین خلاصه با هزار تا ترفند خواستیم بگیم که حالا اینبار رو بی خیال کادو و جشن شو شما هم کمی اخمالو بودی و بفکر رفته بودی اما خبر نداشتی که ما به یادت هستیم از چن روز پیش مامان و بابا تدارک تولدت رو دیده بودیم ولی به رو نمی آوردیم تا سوپرایزت کنیم
خلاصه تا شما و بابایی از آرایشگاه برگردین من همه کار رو رو ردیف کردم البته وقتی نشستی تو ماشین یه شکی کردی ولی سریع برطرف شد
بابایی گفتش میخوایید حالا که امیر علی این همه به تولد اصرار داره بریم هایپر ببینیم کیک تولدش رو میدن یا نه (توضیح:حدود یه سال پیش وقتی تو هایپر داشتیم خرید میکردم یه آقایی اومدن و گفتن اجازه بدین پسرتون عضو باشگاه بشه مزایای زیادی داره از جمله کیک تولد رایگان) خلاصه با هزارتا کلک کادو رو از چشمت دور نگه داشتم رفتیم بالا و کارت عضویت باشگاه رو دادیم و سریع ما رو راهنمایی کردن به بخش قنادی و اونجا هم زودی یه کیک سفید خوشگل که روش نوشته بود تولدت مبارک رو آوردن
بعدش گفتم حالا که تا اینجا اومدیم میخوایید بریم بالا کیک رو بخوریم و بشه تولد یه نگاهی کردی و گفتی باشه بریم از شهر فرش گذشتیم و رسیدیم به فوت کورن و اونجا مستقر شدیم با یه اشاره مامانی بابا و شما رفتین یه چرخی اطراف بزنین و تو این فاصله من آماده کنم وسایل رو بعد که برگشتین گفتم خوبه تو وسایلم چاقو بود ها واِلا با چی می خواستیم کیک رو بخوریم بعدش هی میگفتم کاشکی شمع داشتیم شما هم میگفتی آره مامان که یهو شمع رو آوردم بیرون چشمات داشت برق میزد میگفتی مامان خیلی دروغ میگی خلاصه که شمع رو فوت کردیم و کیک رو خوردیم الهی فدات شم که تا این حد هم راضی بودی ولی ته دلت هم کادو میخواستی و هم بازی تو شهربازی (البته که موقع فوت کردن شمع زیر لب دعا کردی که همیشه سالم و باهم باشیم و برم شهربازی)
القصه بعد از کیک خوردن دیگه دل مامان وبابا طاقت چشم انتظاری تو رو نداشتن با خنده گفتن پاشو این اطراف رو بگرد ببین کادویی چیزی داری؟؟
خوشحال و خندان مشغول گشتن زیر میز بودی که یه جعبه بزرگ رو دیدی وای که نمیدونی چقدر خوشحال بودی سریع در جعبه رو باز کردی و یکی یکی کادو هاتو دیدی خوشحالی از سر و صورتت مشخص بود چشمات چنان برقی میزد که نگو مدام مامان و بابا رو میبوسیدی و میگفتی مرسی مرسی خیلی عالیه وقتی هم که رفتی شهربازی و کلی بازی کردی انگار دنیا رو بهت دادن همش میگفتی مرسی که به یادم بودین
بالاخره تولد امسال هم به خوبی و خوشی گذشت امیدوارم که همیشه شاد و سالم و موفق و سربلند باشی
امیدوارم که تونسته باشیم برای لحظاتی شادت کنیم
هفت سالگیت مبارک شیر مرد مامان
تابستون منو با رفتارت شرمنده خودت کردی خواستم تلافی کنم محبتت رو
آرامشت همیشگی باد. فدای متانتت