امیرعلی فريورامیرعلی فريور، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

امیرعلی

جشن تولد یک سالگی

1392/6/17 15:23
1,035 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم یک بهار-یک تابستان-یک پاییز –یک زمستان را دیدی .از این پس همه چیز تکراریست

جز  مهربــــــــــــانی.........

 

 

پسرم ،نور چشمم ،پاره تنم .تو آمدی با نگاه شیرینت ،با گرمای دلپذیرت ،با نگاه بی نظیرت

چگونه برایت از شادیم بگویم ؟از شوق دیدارت ...از لحظه تولدت

تو آمدی وبه زندگیمان رنگ تازه ای دادی همچون رنگ گلهای بهشتی  با عطری دلاویز

عظمت پروردگار را در ظرایف وجود دوست داشتنی ات می جوییم وخدا را با تمام وجودمان می ستایم

پسرم آرام آرام قد می کشی ومن در سایه امن صداقت ناب کودکانه ات بزرگ می شوم

تو می رقصی ومن آرام آرام نوای کودکانه ات را زمزمه می کنم

تو می خندی ومن از شوق حضورت اشک می ر یزم

تو در آغوشم آرام می گیری ومن تا صبح از آرامشت آرام می شوم

تو بازی می کنی ...حرف میزنی به زبانی که کسی جز من نمی فهمد ...طبیعت را حس می کنی ...

خدا را می بویی...  نگاه میکنی و می خندی ... ومن سر مست از وجودت ... ومغرور از داشتنت

چگونه می توانم اولین بار در آغوش کشیدنت را توصیف کنم چگونه می توانم بگویم که چطور از گرمای تنت در اولین آغوش کشیدنت تمام وجودم شعله ور شد دیدگانم پر نورتر وفراموش کردم چه هستم ودر کجایم انگار در میان زمین وآسمان بودم  سبک سبک بودم وهمچون پری سبکبال آزاد ورها

وچه حسی دارد مادر شدن بله مادر مــــــــــــــــــــــــــــادر چه کلمه آشنا وغریبیست این مادر ووقتی حس می کنی که پاره تنت در آغوش توست چه حال داری  

وقتی قبلاً می شنیدم پاره تن احساس خوبی داشتم ولی درکش نمی کردم تا وقتی تو را در آغوش کشیدم دوست دارم  قفسه سینه ام را بشکافم وتو را در آنجا بگذارم در درون سینه ام وانقدر محکم فشار دهم که هرگز تنوانی بیرون بیایی

تو آرام در بغلم جایی گرفتی ولی در درون دل من غوغایی بر پا بود وچه کسی خبر داشت جز خدای من 

رفته رفته تو در کنارم پا گرفتی وبر خلاف آنچه گفته میشد که تو به من محتاجی من به تو محتاج تر شدم وبر تو مشتاق تر وتو شدی همه نیازم 

  همه تلاشم وهمه انگیزه ام برای تغییر برای تحمل هر سختی وبرای تلاشی جاوید    تا بتوانم در روز موعود در مقابلت سر افراز باشم وبگویم هر آنچه در توان داشتم برایت نهادم فرزندم

 

فرشته ناز مامانی ،ای زیباترین هدیه آسمانی  تولدت مبارک

هر بار که نگاهت میکنم به لطف الهی بیشتر امیدوار می شوم با خود می گویم مگر می شود خدایی که یه گوشه کوچکی از حس خلق شدن وآفرینش رو به واسطه من انجام داده ومن واسطه خلق یکی از بنده هایش شدم واین چنین سرمست وعاشقش شدم که هر گز نمی توانم کوچکترین ناراحتیش رو ببینم او که خود صاحب این همه بنده ست وصاحب این خلقت و آفرینش  مگر میشود که به ما رحم نکند

یا ارحمن الراحمین

عروسکم اگه بخوام از  احساسم تو روز تولدت وتمامی ثانیه به ثانیه ای این یکسال بنویسم واز تو  و خدا تشکر کنم باید یه کتاب چن صد هزار صفحه ای بنویسم تازه بازم کم میاد واسه همین وعلارغم میل باطنیم از گفتن احساسات میگذرم وبه شرح جشن تولدت میرم 

صبح روز پنج شنبه با بابایی رفتیم خرید ومیوه وتخمه ونوشابه خریدیم وبعدش هم رفتیم ساندویج ها رو سفارش دادیم بعد از برگشت به خونه تو وبابایی با هم رفتین وحموم کردین بعدش هم گل پسری 3 ساعت تمام خوابید و ما هم تو این فاصله خونرو مرتب کردیم وکارهای نهایی رو انجام دادیم  وبعد منتظر اومدن مهمونا شدیم تقریباً ساعت 8.5 بود که خاله منیره اینا رسیدن بعدش هم عمه سمیه اینا وپشت سر اونا هم دایی اکبر وخاله مریم اینا

با دیدن مهمونا کلی ذوق کردی ودس دسی می کردی بعد از خوش وبش واحوال پرسی وبا پخش موزیک تولد  فشفشه های کوچولو رو دادیم دست بچه ها و عموها بعد از روشن شدنشون چراغا رو خاموش کردیم وهمگی گفتیم تولدت مبااااااااارک توووولدددت م م م مبـــــــــــــــــــارک

بعد از اون کیک تولدت رو آوردیم البته نخ شادی از دست عمو حسن پرت شد رو کیکت ویه گوشش خراب شد

روی کیک چهار تا فشفشه آتیشی گذاشتیم وشروع کردیم به روشن کردن که شعله یکشون بادکنک بالا سرمون رو ترکوند وهمگی زدن زیر خنده از همه با حال تر اون قسمتی بود که داشتن نخ شادی رو اسپری می کردن آخه بار اولمون بود که از این نخهای شادی استفاده می کردیم یه هویی با پرتاب نخ ها به سر وصورت انگار بمب خنده ترکوندن وصدای قهقه بلند شد از همه بامزه ترش قیافه دایی اکبر بود که خیلی ترسیده بود وفکر کرد یه لحظه عنکبوتی چیزی به طرفش پرت شد

یه قسمت بامزه دیگه هم شمع موزیکال بود که مامان با تمام هنر مندی آستیناشو  بالا داد وگفت که بلدم بلدم وقمپض در کرد ولی قسمت وسط شمع رو روشن نکرد وای وای 36 چشم داشتن شمع بی چاره رو نگاه میکردن بنده خدا شمع بی چاره داشت گل برگاش آب می شد ولی خبری از باز شدن گل وپخش موزیکال نبود که ناگهان همگی با هم چشممون افتاد به قسمت وسط شمع فوراً اونو روشن کردیم وگل برگای گل باز شدن ویک آن دیدیم که همه دارن فریاد میزنن باز شد باز شد وای که چه قدر خندیدیم البته ببخشید من به جای شما شمع رو فوت کردم

بعد نوبت بریدن کیک بود تو بابایی چاقو به دست کیک وبریدین  وشما با انگشت اشاره چشم باب اسفنجی رو در آوردین وبا هاش کام بابا رو شیرین کردین

بعد از اون نوبت رسید به کادوها مامانی با کمال علاقه وبدون تعارف نشست بالا سر کادو ها وگفت که باز شود دیده شود بلکه پسندیده شود

بعدش یکی یکی کادو ها رو باز کردیم وبا هم دیگه دست می زدیم ومی خوندیم دست شما درد نکنه چرا زحمت کشیدن  ایشاءالله سال دیگه یه خورده بیشتر بکشین

کادوهات اینا بودن

بابا ومامان: هواپیمای بزرگ موزیکال

امیر حسین وسارا :آدم آهنی

فرشته وفاطمه:عروسک خرسی با یه دست لباس

ندا ورضا:وجه نقد

مهدی وهستی :لباس

پسر عمه حسین:قطار شادی

بعد از خوردن میوه وتخمه چای وشربت عمو لطف الله دست به کار شد وگفت که همگی نظراتتون رو بگین تا تو وبلاگ امیر علی بنویسم وای که چه شور وحالی به پا شد مردیم از خنده همه داشتن تو یه گوشه کناری فکر می کردن، یکی به سقف خیره شده بود یکی به زمین  ،اونیکی داشت از روی گوشی ومابین پیامک ها دنبال جمله می گشت همه از هم درخواست کمک داشتن وبه قول عمو جلیل التماس دعا داشتن انقدر شوخی ومتلک فت وفراوان شد که همینطوری 2 ساعت گذشت ،بعد از خوردن شام وکمی سلام وصلوات مهمونامون حول حوش ساعت 12.5 رفتن

البته شما هم از فرصت استفاده کردی رفتی تو اتاق وبا بچه ها حسابی بازی کردی

اینم شرح دقیق ومو به موی جشن تولد یک سالگیت البته کم وکسر خیلی داشت ولی چونکه تازه از مسافرت برگشته بودیم وهنوز خستگی سفر از تنمون نرفته بود خیلی نتونستیم مفصل برگزار کنیم بلاخره هر چه که در توان داشتیم برات گذاشتیم انشاءالله در سالهای دیگه با تجربه تر میشیم امیدوارم که وقتی بزرگ شدی واین مطالب رو خوندی  حسابی خوشت بیاد

این جشن بهونه ای بود واسه اتمام یک سالگیت ویاد آوری خاطرات این یکسال پسرم تو الان دیگه سن وسال پیدا کردی وداری برای خودت مردی میشی

الان 6 تا دندون داری وکم کم داری رو پای خودت وایمیسی قدت 76 سانتی متره ووزنت 10.700گرم وعاشق بازی وشور وحال .بدون هیچ رودوایسی وصاف وصادقانه میگم که تو این یکسال هرگز حتی برای چند ثانیه هم منو اذیت نکردی وخدا رو شکر همیشه شاد وسالم وسرحال بودی امیدوارم که تا ابد همیشه لبت بخنده ودلت از غم وغصه خالی باشه

جمله آخر اینکه یادت نره که منو بابایی خیلی خیلی دوست داریم

فدای ناز چشمانت

 

 

گل پسری در حال کمک کردن به مامان وباد کردن بادکنکا

 

 

 

یه تشکر ویژه از عمو لطف الله به خاطر زحماتش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

بابايي
16 شهریور 92 16:02
می‌خواستم زیباترین کلام را برایت بنویسم اما پنداشتم ساده نوشتن همچون ساده زیستن زیباست تولدت مبارک دوستت دارم
حسین و مامان و باباش
17 شهریور 92 11:57
به به چه پست قشنگی.!... یه خاطره ناب و شیرین و یه گزارش لحظه به لحظه و چقدر زیبا و خواندنی ... جشن تولد یکسالگی امیرعلی خیلی برامون خوش گذشت و هممون ذوق کردیم چون امیرعلی خودش یکه جشن تولدش هم واقعاً یک بود ما رو هم شرمنده کردین ما که کاری نکردیمبازم میگم این پستتون خیلی قشنگ بود و سالیان سال به یادگار می ماند و امیرعلی وقتی بزرگ شد با خوندن اینا به خودش و مامان و باباش افتخار می کند ... انشاأ.. تموم لحظه هایتان در کنار دلبندتان شاد شاد باشید .
مامان آرمان
18 شهریور 92 13:04
به به چه متن قشنگی
چه تولد قشنگی
ایشاله زنده باشم عکسای جشن عروسیتو تو وبلاگت ببینم خاله جون....

مامانش گفتی حتی پسر گلت یه ثانیه هم اذیتت نکرد تو این یکسال!آفرین به این پسر....خدا حفظش کنه .
شما هم خسته نباشی از یکسال مادری و زحمت کشیدن برای بزرگ کردن امیر علی ناز و قشنگو مهربون....



خیلی ممنون خاله جون خدا آرمان عزیزو براتون نگه داره ایشاءالله عروسی جفتمون(من وآرمان)
مامان اوا
19 شهریور 92 15:08
با اجازتون من شما رو لینک کردم


لطف کردین ،بی زحمت آدرستونو برام بزارین ممنون
اوا
19 شهریور 92 16:59
چقدر عالیه
مامان علی
19 شهریور 92 17:01
عجب تولدی


خوبه یا بد خاله جوننننننننننننن
مامان اوا
20 شهریور 92 18:18
http://stockdent.niniweblog.com/
مامان رادمهر
22 شهریور 92 8:44
امیرعلی عزیزم اولین سالروز حضورت در کنار مامان و بابای مهربونت مبارک.انشالله تولد 120 سالگیت


خیلی ممنون
مامان رادمهر
22 شهریور 92 8:54
مامانی لینکتون کردیم
مامان اوا
24 شهریور 92 16:58
سلام مامانی امیر علی جون ممنون به وبلاگمون سر زدی و نظر گذاشتی بازم منتظرت هستم


خیلی ممنون چشم حتماً
مامان و بابای حسین"ماه تمام من"
26 شهریور 92 9:07
دل من گم شد اگر پیدا شد بسپارید امانات رضا
و اگر از تپش افتاد دلم ببریدش به ملاقات رضا
از رضا خواسته ام تا شاید بگذارد که غلامش بشوم
همه گفتند محال است ولی دلخوشم من به محالات رضا
میلاد امام رضا (ع) بر شما مبارک باد



عید شما هم مبارک در پناه امام رضا ،سفر بی خطر خوش بگذره
حالا یکی
9 مهر 92 10:25
امیر علی میبینی توی یکسالگی چه دورانی را پشت سر گذاشتی من توی 38 سالگی ام نصف اینارو نداشتم خو
شبحالت
اگه فهمیدی من کیم


کی کی ای وای مردم از فزولیییییییییییییی؟؟؟؟
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرعلی می باشد