امیرعلی فريورامیرعلی فريور، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

امیرعلی

کربلا

1395/7/9 0:53
599 بازدید
اشتراک گذاری

 

صدای طبل و بوی پرچم سیاه و عطر بیرق عزا می آید پسرم گویی محرم حسین می آید.

حالا که بوی کربلا می آید بگذار تا بگویم

روزهای پایانی سال 94 بود ما در تکاپوی خرید عید و بی خبر از سرنوشت آماده رفتن به لیلان بودیم صدای تلفن مامان بلند شد پشت خط بابا بود الو ..سلام آقا رفته ملکان جلوی آژاتس هستش میخواد اسممونو واسه کربلا بنویسه چی میگی ....منو میگی؟؟؟؟؟؟ به همین سادگی باورت میشه مامان با این حرف روزهای آغازین سال 95 منو و تو وبابا به همراه آقا و آنا و آبا شدیم کربلایی...

باشیمه دوشدی گینه شوق هوای کربلا

آتشین دلدن گلور نی تک نوای کربلا

کربلا شوقی اگرچه واریدی دلده کرار

آتش حسرت سالوردی قلبیمه دائم شرار

اولمامیشدیم هیچ زمان امّا بو قدری بیقرار

آلمامیشدی صبریمی الدن هوای کربلا

دسته دسته هی دوشور هر گونده زوّاری یولا

نار حسرت شعله سی آرتارگوگلده برملا

سسلرم آهسته دلدن کربلا یا کربلا

کشتی صبریم سینوب ای ناخدای کربلا

کربلا آدی گلن وقته گیدر دلدن توان

چشمه ی چشمیم اولور خطّ عذاریمدن روان

جلوه ایلر گنبد و صحن ابوالفضل جوان

نصب ایدوب اوردا لوا صاحب لوای کربلا

ای اولان هر دردمندین دردینه آدی دوا

تربت قبر شریفی عالمه خاک شِفا

بو مرضدن جانه گلدیم قبریوه جانیم فدا

دردمندم آختارور دردیم دوای کربلا

آرزوی کربلا الدن آلوب آرامیمی

امر ایله عباسیوه لطفیله ویرسون کامیمی

دفتر زوّار دربارونده یازسون نامیمی

نه گوزل یردور او یر ای من فدای کربلا

تحقیق و بررسی آغاز شد...بالاخره توری برگزیده شد ...قرارهای مکرر گذاشته شد و علارغم تمامی مشکلات ثبت نام نهایی گردید

رفت 2 فروردین و برگشت 9 فروردین...5 شب کربلا و 2 شب نجف

مامان به رسم همیشه شروع کرد به نوشتن کارها و جمع کردن وسایل و هر لحظه زمزمه میکرد

 

دِلدَه دِیَردیم اِی خدا مَن هارا کربلا هارا / اُلفت شاه با گِدا مَن هارا کربلا هارا / کربُبَلا کِی تُوپراقی خاک شَفای شیعَه دی / تُوپراقی سَنگ ریزَه سی لَعل طَلای شیعَه دی / بِین حَرَم اِلی حَرَم مَروَه صَفای شیعَه دی/ نَهر فَراتینون سویی آب بقایِ شیعَه دی...

 

اختیار اشک چشم دست ما نبود دلمون هری میریخت حال و هوای عجیبی داشتیم  چه لذتی داشت اشک شوق و 28 ام اسفند راهی لیلان شدیم بعد از آمادگی آنا و آقا وخرید و پذیرایی از مهمونا ،چند ساعت بعد از سال تحویل با بدرقه گرم عمه ها و عمو اینا و فامیل راهی بناب شدیم در اونجا با بدرقه خاله لیلا اینا و آجان همراه خاله منیره اینا و آبا راهی تهران شدیم و شب ساعت 12 رسیدیم به تهران خستگی لحظه ای امان نمیداد ولی خدا صبری داده بود که نگو و نپرس

عزیز دلم چند روزی حال و احوالت مساعد نبود تب بالا و سرفه هایت کمی نگرانمان کرده بود ولی بحمداالله با واکسن کمی بهبودی حاصل شد.

صبح روز دوم فروردین با صدای زنگ خاله منیره بلند شدیم و بعد از صبحانه با همراهی خاله منیره اینا و خاله مریم اینا راهی فرودگاه امام شدیم

حس عجیبی داشت خداحافظی کردن از عزیزان...فکر میکردی فقط یک بغل کردن ساده هستش ولی  توش پر بود از هزاران هزار ناله...دردل...آرزوی زیارت کربلا....حاجت و غیره و غیره

بابا و مامان تو دلشون غوغایی به پا بود .آخه تا اون لحظه هنوز بلیط ها رو نگرفته بودیم همه خیلی راحت نشسته بودن و فقط مامان بود که معنی نگاهها و بی قراری بابا رو درک میکرد....تو همون لحظه آقام ابوالفضل رو قسمش دادم به اون لحظه ای که وقتی مشک آبش افتاد و شرمنده اهل حرم شد گفتم آقا آقای منو شرمنده این جمع نکن...تو همون لحظه بود که تابلوی کاروان عرفان بالا رفت و منو بابا بال نداشتیم برای پرواز...

از نگرانی رفتن در اومده بودم و دلواپس همراهی کردن آبا بودم ولی خدا و صاحب مهمانی آقام حسین چه خوب رو سفیدم کردن هرجا که میرسیدم تا گوشه چشم برمیگردوندیم یه ولیچر خالی میدیدیم و خداروشکر ...به لطف خدا و کمک های بی نظیر بابا آبا خیلی خوب زیارت کرد و هیچ عزیت نشد.

ساعت 12 تهران رو به قصد نجف ترک کردیم و حوالی ساعت 4 بود که تو اتوبوسی جمع شدیم تا با هم کاروانی هامون راهی کربلا بشیم

بعد از معرفی و چک کردن اسامی وغیره صدای مداحی آقای عبدی ریس کاروان  بلند شد

بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا

بردلم ترسم بماند آرزوی کربلا

تشنه ی آب فراتم ای عجل مهلت بده

تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا

بوی کربلا می آمد....اشک بود که جاری میشد....بی قراری عجیبی داشتیم و تو مثل همیشه بمانند فرشته ای کوچک آرام و ساکت در دل بابا جا شده بودی چقدر آرام بودی و گویی تو نیز حال و هوای عجیبی داشتی.....

مامان اجازه میخوام که از این به بعد رو نگم چون که اگر بخوام ریز بشم باید ساعتها بشینم و بنویسم از لحظه به لحظه خاطرات زیارت کربلا ...لحظه هایی که با گذشت 7 ماه هنوز که هنوزه مثل روز برامون روشن و شفافه تک تک ثانیه هایی که سپری شد

لحظه دیدار شش گوشه کربلا...زیبایی خیمگاه...صفای تل زینبیه...غم گودی قتلگاه...صحن با صفای آقام حسین...شرمندگی حرم ابوالفضل و غمی که توش بود انگار آقام ابوالفضل هنوز از اینکه نتونسته بود آب بیاره شرمنده بود...نهله علقمه...مقام دستهای بریده ابوالفضل...مقام امام زمان...علی اکبر..علی اصغر... بی قراری ها... گرفتن تربت امام حسین از دست حادم 45 ساله حضرت ابوالفضل و.اشک واشک و اشک

وفا و معرفت تو که هنوزم شرمنده رفتارت  تو کربلا هستم مامان جان

از چی بگم از کمک ها و از خود گذشتگیهای بابا...همراهی و صبوری آنا و آقا...از سختیهایی که آبا با اون وضیعت جسمیش میکشید و با اون اوضاع خوشحال و خرسند بود...

از سامرا از کاظمین...از نجف ...هرچدر هم که بخوام بنویسم نمیتونم حق مطلب رو ادا کنم...

پسر گلم بهترین لحظات رو به لطف خدا و تلاشهای بابا تو کربلا و نجف گذروندیم از هتل بسیار عالی گرفته تا غذای خوب و استراحت کامل  ...از زیارت و نماز و دعا و ذکر  و خلوت دل گرفته تا خرید سوغاتی وصفای اهل کاروان و غیره و غیره

بلاخره روز نهم فروردین با استقبال گرم خانواده های  خاله منیره و خاله مریم و دایی اکبر راهی خونه شدیم...هیچ وقت احساس اون لحظه خاله منیره و شادی و خوشحالی وصف ناپذیرم از دیدن تک تک اونا فراموش نمیکنم .

روز دهم فروردین دوباره راهی لیلان شدیم و دوباره تو بناب با استقبال گرم خاله لیلا اینا به لیلان رسیدیم اونجا هم غوغایی به پا بود یکی سبزه دستش بود...عمه سعیده اسپند دود میکرد...عمو اسلام بساط قربونی رو بپا کرده بود....عمو خانی عکس می انداخت...عمه سمیه مدیربرنامه ها بود و زنعمو در تکاپو

القصه مامان جون خدا زیارت پر خیر و برکت کربلا رو نصیب همه بکنه انشالله و خدا کنه معرفت اینکه معنویت این زیارت رو حفظ کنیم رو به ما بده ...و هیچ کسی رو بی فک و فامیل نکنه که الحق و النصاف نعمت بزرگی هستش

روز 12 فروردین بالاخره بعد از 4 بار رفت آمد به لیلان و رفت و آمدها و بازدید مهمونها و تعریف کردن خاطرات خنده دار این سفر و مراسم دیدن سوغاتی و...راهی تهران شدیم

پـــــــــــــــایـــــــــــــان

دارم میرم ازاین حرم ولی دلم جامونده
ممنونتم که کرمت منو اینجا کشونده
خداحافظ،ولی سخته امیرم
خداحافظ،به چنگ غم اسیرم
خداحافظ،کاشکی اینجا بمیرم
(حسین آقام،غریب مادری تو
خودم رو دلداری میدم آقای مهربونم
میترسم از اینجا برم دیگه زنده نمونم
خداحافظ،دیگه ساکامو بستم
خداحافظ،نیگا خالیه دستم
خداحافظ،بخدا دلشکستم
حسین آقام غریب مادر تو
حالاکه تقدیرم شده بافاصله بسازم
یه امیدی بهم بده تاخودمو نبازم
خداحافظ،خیمه گاه تل زینب
خداحافظ،قتله گاه روضه هرشب
خداحافظ حرم وتاب واین تب
حسین آقام،غریب مادری تو
چیکار کنم عکس ضریح توی چشام نشسته
دلم دخیل  رجعتو   به حرم توبسته
خداحافظ ،ضریح پاک ارباب
خداحافظ،صحن عباس وسرداب
خداحافظ،علقمه روضه ی آب
حسین آقام،غریب مادری تو
سروده :عبدالحسین شفیع پور.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                              

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (4)

حسین "ماه تمام من"
11 مهر 95 14:36
امیرعلی جانم ! ماشاألله ... کمال ادبی تو ... معرفت حضورت در بین الحرمین شبیه سیمای بزرگان است . معلوم است که با وجود خردسالی نه فقط با جسم بلکه با جان و دل زیارت کردی . زیارت قبول زائر کوچولوی امام حسین (ع) . داداشی ، آناجون ، دایی فیروز ، زندایی و مامان زندایی زیارت شما هم قبول .
مامان امیر علی
پاسخ
ممنون حسین جان انشاالله دو تایی تو بین الحرمین سینه بزنیم
عمه سمیه
11 مهر 95 14:41
برای من هیچ کجا کرب و بلا نمی شود ... وضو با آب فرات و سجده بر تربت پاک بین الحرمین لیاقت می خواهد ... شهد شیرین زیارت کربلا شهر عشاق و نجف اشرف و کاظمین و سامرا شهر غریبان ، گوارای وجودتان باد . انشاءالله این سفر زیارتی ذخیره دنیا و آخرتتان باشد ... .
مامان امیر علی
پاسخ
مرسی عمه جونم انشاالله بزودی زود کربلایی بشید زیارت با حسین طعم دیگه ای دارد
بابای حسین "ماه تمام من"
11 مهر 95 15:05
آری حق با شماست گودی قتلگاه باید غم انگیز باشد و زائرش بی قرار ... کربلا همه چیزش عجیب است . سوز دل و اشک روانش ، آه و ناله هایش دلها را نرم می کند . جگرها را می سوزاند .... یک یا حسین گفتن ، مظلوم را تسکین می دهد . تربتش شفا می بخشد . عاشورایش بی بدیل است . اربعینش رستاخیز است . زیارتش بدون دعوت نمی شود . زندگی بی ابوالفضل ننگ است . قلب بی زینب سنگ است . بی حبیبش نمی توان زیست . محرم رایحه دارد . پرچمش قوت قلب است... سینه زنش درد نمی کشد... سفره های کرمش مرز ندارد ... ادب ابوالفضل فوق تمام دانشنامه هاست . حکایت مشکش تمامی ندارد ... آرایش نظامی 72 عاشق در برابر لشگر باطل با عقل جور در نمی آید ... دیوانه هایش عاقلانند ، نازدانه هایش قهرمانانند و فاتحانش شرمسارانند ... عجیب است ... خیلی عجیب است ... کربلا سنتور اسرار خداست ... از وبلاگ امیرعلی بوی حرم می آید . درود خدا بر آن جسم های پاک و سلام برتشنگی دیدار خداوند حسین (ع)... درود خداوند بر طبع شیرین شما ! قلم زیبایتان آدم را هوایی می کند و احساس قشنگتان نرفته را کربلایی می کند . اجرتان با امام حسین (ع) . هضم این شعرهای آتشین واین متن دلنشین فقط با زیارت ممکن است . عکس های زیبای امیرعلی گویای همه چیز هست . در چشم های ترش دریای معرفت موج می زند و هیچ توفیقی بالاتر از خدمت به پدر و مادر نیست . دعای مادر ردخور ندارد ... زیارتتان قبول ، زندگی تان حسینی ، درجاتتان هماره عالی و حج در اقبالتان باد ...
مامان امیر علی
پاسخ
سپاس فراوان انشاالله روزی خودتان بشود واقعا جایتان خالی بود بقول جلیل آقا ایشون نوحه بخونن و شما سینه بزنید و درد دلها و دلتنگی های تان را برای آقا اظهار کنید
ادمین کانال کربلایی شفیع پور
6 مرداد 96 19:40
سلام علیکم الحمدلله که در این سفر خاطره انگیزتون، اشعار کربلایی عبدالحسین شفیع پور تونست احساس خوبی بهتون بده امیدواریم که باز هم کربلا نصیبتون بشه میتونید از دیگر اشعار و مداحی‌های کربلایی عبدالحسین شفیع پور در کانال تلگرام بهره ببرید
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرعلی می باشد