امیرعلی فريورامیرعلی فريور، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

امیرعلی

شمال 95

1395/9/12 19:52
309 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بهترینم تو این پست میخوام سفر تو شمال 4 رو برات بنویسم

تابستان بود و دلها هوای تو شمال دیگری کرده بود از ماهها پیش از خانواده های مختلف دعوت شده بود هیچ چیزی قابل پیش بینی نبود خانواده عمو خانی و ما پای ثابت سفرهای تو شمال بودیم و به رغم خاطرات پارسال منتظر خاله لیلا اینا بودیم و دوست داشتیم با خاله منیره اینا هم هم سفر باشیم تماس های تلفنی هر روز برای خودش سریال دنباله داری شده بود القصه سرنوشت مسافرت تابستانی خاله لیلا اینا مشخص شد و اونها با خانواده عمو جلیل راهی مشهد شدن و ما ماندیم وخاله منیره اینا که با مشکل مدرسه امیرحسین روبه رو شدیم خلاصه روزها گذشت و گذشت و قسمت سفر همراه شدن دو خواهر و دو برادر خاندان فریور شد بله این سفر شمال با سفرهای دیگر متفاوت بود چونکه قرار بود برای اولین بار خانواده عمو اسلام و عمه سمیه و عمه سعیده و ما با هم باشیم و الحق و النصاف بسیار لذت بخش بود برای شما وروجکها که دنیا گلستان شده بود هم بازی شدن با پسر عمه ها و پسر عموها حسابی مزه میداد روز و شب گم شده بود و گل پسرم از ثانیه به ثانیه این سفر لذت میبرد اینبار هم به رسم سفرهای هر ساله تا نیمه های شب بیدار ماندیم و لیست وسایل و غذاها و مکانهای گردشگری رو آماده کردیم به قول عمو خانی و عمه سمیه سختی سفر شمال نوشتن لیست کارها ست...بله عزیزتر از جانم شوخی ها و خنده ها...دست زدن ها ...آهنگ ترکی ماشین بابا...خرید های عمو خانی ...ویلای اختصاصی... شیرگاه و پلنگ دره وجنگل و شهر بازی و آش و کباب و بلال و دریا و شن و باز ی و آبشار و فریاد و نشست های بالکن ویلا وهزاران هزار اتفاق خوب خوب همگی ارمغان تو شمال 4 بودن اگه بخوای از ریزماجرای این سفر بدونی بهتره یه سر به وبلاک پسر عمت حسین ماه تمام من بزنی اونجا عمو خانی خیلی قشنگ و ریز همه ماجرا رو تعریف کرده من به همین توضیحات بسنده میکنم ومیخوام بدونی که خدارو هزاران بار شکر به خاطر داشتن خانواده های خوب و مهربان و صمیمی خواهر ها و بردار هایمان و میخوام بدونی که خانواده بزرگترین ثروت هستش و باید هز لحظه قدرشون رو بدونیم و برای با هم بودن همیشه تلاش کنیم

مامانی اینبار هم شما با رعایت ادب و کمال و حرف شنوی مامان رو شرمنده کردی قربونت برم که همیشه باعث افتخاری خدا رو شکر تا حالا نشده که من و بابا بخوایم جای بریم و کاری بکنیم و از جانب تو نگرانی داشته باشیم خدا رو شکر همیشه هم پا وهمراه بودی و سازگار با محیط اطرافت تو این سفر حسابی با مهدی و فاطمه و حسین و محمد یاسین و محمد مهدی هم بازی شدی و بهترین لحظات رو سپری کردی

بازم ممنون از بابای همیشه مهربان و حامی و همراه...مرسی از همه اهل خامواده که هر کسی به سهم خودش برای بهتر شدن این سفر تلاش میکرد از زحمتهای عمو خانی برای خرید و کارهای ویلا..از عمه سعیده و عمه سمیه و زنعمو فرشته برای آشپزی و ... از عمو اسلام برای کباب و رقص بساط جنگلی و... از عمو صادق و از همه و همه ...انقدر تو این سفر بازی های دسته جمعی مثل لب خوانی و.. چسبید که نگو و نپرس

اینم چند تا از عکسای این سفر به یاد ماندنی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عمه سمیه
19 آذر 95 0:22
سلام واقعا شمال حال و هوای دیگه ای داره . مخصوصا الان که تو این فصل سرد خاطرات گرم و شیرین شمالو میخونیم هوس شمال به سر آدم میزنه . این سفر دسته جمعی وبه قول مهدی شومال شومال برا همه مون خیلی خوش گذشت . البته بازم مثل همیشه بیشتر زحمت ها و مخصوصا آشپزی و هماهنگی ها بعهده شما بود . بازم ممنون . انشاالله سفرهای بعدی .
مامان امیر علی
پاسخ
خواهش میکنم امیدوارم سریال سفرهای تو شمال و شمال شمال همچنان ادامه دار باشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرعلی می باشد