امیرعلی فريورامیرعلی فريور، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

امیرعلی

روزهای کرونایی

1399/6/27 17:19
209 بازدید
اشتراک گذاری

سلام 

این بار خودم هستم امیرعلی فریور جان

این اولین پستی هستش که خودم میخوام با کمک مامانم بنویسم تا برایم بماند به یادگاری

تعجب نکنید، من تجربه نوشتن زیاد دارم تو یه پستی بعدا از کتابایی که نوشتم پست میزارم.

خب بسم الله

از اونجایی شروع میکنم که آخرای سال 98 بود و بیماری به نام کرونا در کشور چین به وجود اومده بود.آنا و آقا جون اومده بودن تهران

من تو مدرسه بودم و از شانس اون روز هم تکمیلی بودم(تکمیلی:یعنی بعد از اتمام ساعات درسی تا عصر بمونی تو مدرسه) با دوستام داشتم تکالیفم رو انجام میدادم که معلم تکمیلی گفت میتونید برید فوتبال 

آقای ورزش اومد و ما رفتیم حیاط چند دقیقه ای فوتبال بازی کردیم بعد رفتیم سراغ بازی هاکی ، که کلی هم براش منتظر شده بودم .و اونجا بود که مامان با آقا اومدن دنبالم. راستی آنا هم تو ماشین بود. به جای رفتن به خونه رفتیم دنبال حسین و حلما و عمه تا با هم بریم باغ وحش ارم.

کلی راه رفتیم،  وقتی رسیدیم تعطیل شده بود🙁

یه جای وسیع پارک کردیم و کلی با حسین بدو بدو بازی کردیم _حلما هم مشغول کالسکه سواری بود که بابا تلفن زد و گفتن برین برج میلاد.🚒🚒

خلاصه رفتیم اونجا با ماجرای شکلات و ترس از آسانسور حسین کلی خندیدیم

از اون بالا همه چی کوچولو بود با دوربین کل تهران رو میدیدیم

من و حسین هم تو تراس برج میلاد دویدیم تا یه دوربین خالی پیدا کردیم.غروب و خیابان ها را با هم دیدیم.ماکت چندین برج از کشور های مختلف رو هم دیدیم.(دلمون می خواست از دستگاه ها خوراکی بخریم که نشد 😋😔به جاش رفتیم از فروشگاه پایین برج برا خودمون خوراکی خریدیم 30 دقیقه هم طولش دادیم😂😉

با آقا و آنا کلی گشتیم از پل طبیعت گرفته تا حرم شاه عبد العظیم و حرم امام خمینی و کاخ گلستان(تو اونجا دو نفر عروسک گردانی میکردن منو هم صدا زدن و رفتم بغل عروسک و با هاش صحبت کردم)یادش بخیر کلی پسته خوردیم

تازه آقا بار اولش بود سوار مترو تهران میشد از شانسش هم خیلی شلوغ بود منم از فوتبال برگشته بودم خسته بودم حسابی ولی کلی گشتیم.

اینم از تالار اصلی و کلی بازی شاهانه 

اینم از سنگ معروف و همیشگی ما

اخبار و چک میکردیم و فکر میکردیم این بیماری فقط برا چین هستش و حسابی مشغول گشتن بودیم که یه دفعه خبر اومدن بیماری به ایران هم رسید 

زودتر از اون که فکرشو بکنم مدرسه ها تعطیل شد😇

کی باورش میشد همش تو خونه باشیم

مدام دست بشوریم و الکل بزنیم

خلاصه ادامه درسام با گوشی بود و همه چی تو خونه بود

درس تو خونه

فوتبال تو خونه

و....

البته بگم که خیلی هم بد نگذشت هر روز تو خونه وسطی بازی میکردیم، فوتبال، والیبال

کلی بازی دسته جمعی

حتی برا اولین بار نوروز رو هم تو خونه بودیم💖

اینجا هم در حال تمرین نمایش هستم که باید برای آقا نمایش ارسال میکردم

متن نمایش رو تو ذهنم ساختم و حسابی کارگردانی کردم.

بازیگرا هم مامان و بابا بودن

اینجا هم مشغول دوخت و دوز هستم

ایتم ماشین مسابقه ای هستش که خودم ساختم

بازی تیز بین

اینجا هم مشغول جادوگری هستم با کتاب جادوگری

اینم حلزونم هستش که با برنامه آرتریج شابلونش کردم و کشیدم

اینم از جوجه کباب سیزده بدر

چای زغالی

با مامانم تو خونه نون پختیم

با پارچه نقاشی کشیدم

اینم چرخ دنده های درس ریاضی هستش

اینجا هم مشغول شابلون سازی هستم

بفرمائید اینم نتیجه کار

راستی یه اتفاق خیلی خوب هم افتاد دوچرخه م رو آوردیم تو خونه و من بلاخره دوچرخه سواری رو یاد گرفتم

اینم از کاردستی ساز و میکروفن و پیانو با وسایل دور ریز

اینم از گلای خوشگل ورودی خونه

خلاصه که تو خونه موندیم ....موندیم و موندیم تا اینکه حوصلمون سر رفت و بلاخره با حسین و عمه رفتیم دربند

بیرون رفتن بهمون چسبید و با خاله منیره اینا رفتیم پاده

وای وای چی بگم از مارمولک و ملخ

شب تا صبح مشغول کشتن ملخ ها بودیم

هم میترسیدم هم میخندیدیم

با عمو محمد ماشین رباتیک رو تکمیل کردم که با گیرنده و کنترل حرکت کرد

دوچرخم رو برده بودم کلی دوچرخه سواری کردم

توپ بازی

آب بازی تو حیاط

آش و آبگوشت زغالی هم خیلی خوشمزه بود

اینم از ترقه بازی تو پشت بوم خونه حسین اینا با ماسک و تجهیزات

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

عمه فروغعمه فروغ
17 مهر 99 15:28
همیشه به خوشی
مامان امیر علی
پاسخ
سپاس
با آروزی بهترین ها
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرعلی می باشد