خاطرات لیلان وعجب شیر
وای که چه زود تموم شد ای کاش یه خورده دیگه میموندیم
چه صفایی داره دیدار پدر ومادر وچه لذتی داره از بین بردن چشم انتظاری عزیزترین کسان آدم خدایا به خودت سپردمشان سلامت نگهشان دار
آره عزیز دلم بعد از 9 روز اقامت در لیلان وعجب شیر ساعت 2 بامداد روز شنبه با یه بغچه دلتنگی ویه کوله بار از خاطرات خوب وبه یاد ماندنی رسیدیم خونه
هر باری که به آذربایجان سفر میکنیم برای تو یه تجربه جدیدی به دست می یاد
بار اول ،ختنه کردنت تو 19 روزگیت
بار دوم،غلت زدنت تو سه ماهگی مصادف با عاشورا وتاسوعای حسینی
بار سوم، نشستن ودندون در آوردن تو شش ماهگیت
واین بار هم که میشه بار چهارم ،چهار دست وپا رفتنت تو نه ماهگیت
از خاطرات این سفر به یاد ماندنی هر چی که بگم بازم کم گفتم ،برای بار دوم سوار قطار شدی وچه ذوقی کرده بودی قربونت برم که اینقدر ماهی آروم وبی دردسر ،من مطمئنم که همه مامان وبابا ها دلشون میخواد که یه نی نی مثل تو داشته باشن .اون شب تو مثل همیشه سر موقع خوابیدی وصبح زود سر ساعت 6 شاد وشنگول بیدار شدی میگی نه نگاه کن
حدوداً ساعت 8 یا 8.5 صبح بود که رسیدیم به لیلان البته با کمک های عمو لطف الله
آقا وآنا جون از دیدنت کلی ذوق زده شدن، بعد از کمی استراحت رفتیم سراغ در خت گیلاس
حیاط خیلی خیلی بزرگ ،آسمون صاف و آبی ، واز همه مهمتر صفای پدر ومادرها همه بهانه ای بود برای خوشگذرانی .نمیدونی که آقا جون و آنا جون برات هر کاری کردن وسنگ تموم گذاشتن
تازه دو تا مرغای آنا جون تازه جوجه دار شده بودن هر کدوم 9 تا جوجه داشتن ،قربون اون دل با محبتت برم که تا جوجه ها رو میدیدی زودی لباتو جلو میاوردی تا بوسشون کنی
اینم آقا خروس دم سیاه بود که هر روز صبح با صدای اون از خواب بیدار میشدی وچقدر ازش خوشت میومد البته ببخشید هر چی من وبابایی دنبالش کردیم نتونستیم بگیرمش تا باهات عکس بگیره
البته 4 تا بره ناز هم که تازه دنیا اومده بودن تو رو حسابی غافلگیر کرده بودن
بعد از سه روز موندن تو لیلان صبح روز یکشنبه 26 خرداد رفتیم به عجبشیر زادگاه مامان
برای بار اولت بود که سوار اتوبوس میشدی
نزدیکیای ساعت 12 ظهر بود که رسیدیم به عجبشیر آجان بی قرار ونگران از وضیعت ما جلوی باغ تو کمربندی نشته بود ومنتظر دیدن ما ،که با نگه داشتن اتوبوس جلوتر اومد وبا دیدن تو هر چی که انتظار کشیده بود رو فراموش کرد از عجبشیر هم هر چی بگم کم گفتم دیدن خاله لیلا وآبا وندا
دیدن باغ آجان، خوردن خاک وکلوخ،چیدن سیب وآلوچه،گوشواره گیلاس و....
البته دیدار حاجی نه نه وعمه سعیده اینا وعمو مهر علی هم خالی از لطف نبود
امیدوارم که تونسته باشیم لحظات شاد زندگیت رو به تصویر بکشیم تا وقتی که بزرگ شدی با دیدنشون کیف کنی عاشقانه دوستت داریم
تقدیمی از طرف بابا ومامان