جشن تولد دو سالگی
امیرعلی عزیــــزم تولدت مبارک
چند روز مونده به تولدت توی شبکه جدید تلوزیون کارتون ماشینهای یک پخش شد و چشمت روز بد نبینه از اون روز تا حالا ما ( نه تنها من وبابایی بلکه کل فامیل ) از دست شما یه لحظه آرامش نداریم ما موندیم و یه گل پسر با عشق ماشین بابا ...روز و شب ...توی خوردن ..خوابیدن...دستشویی رفتن و....همش ماشین بابا ماشین بابا و این طور شد که من وبابایی تصمیم گرفتیم تولد امسالت رو با تم ماشینها برگزار کنیم
روز دوشنبه مامانی واسه خرید بشقاب و لیوان و دستمال مک کوئین راهی بازار شد
روز سه شنبه همه خریدا تموم شد و چهار شنبه قسمتی از غذا ها آماده شد روز تولد گل پسرم میشد جمعه 14 شهریور که دست بر قضا مصادف بود با بازی تراکتور و پرسپلیس ما که نتونستیم حریف عمو خانی و بابایی بشیم و تولد روز پنج شنبه شب با شکوه هر چه تمام تر برگزار شد البته باید بگم جای خیلیای خالی بود خانواده دایی اکبر...خاله لیلا...آبا و آجان....عمه سعیده...عمو اسلام ...آقا جاشون سبز
روز پنج شنبه صبح درست مثل اینکه روز عروسی باشه من و عمه سمیه رفتیم آرایشگاه بعد همگی دست جمعی بابا..آنا...شما...عمه سمیه ... و مامانی رفتیم برای خرید کادوی تولدت بگذریم که اونجا بازم شما دست از عشق ماشین بر نداشتین و تا بابایی میرفت تو مغازه دوچرخه فروشی شما راهی مغازه ماشین فروشی میشدین...خلاصه بعد از خرید دوچرخه یا به قول خودت دوچحر رفتیم سراغ خرید کادوی آنا جون که یه ساعت دیواری بود دستش درد نکنه ..خلاصه نزدیکای ساعت 3 بود که رسیدیم خونه وای وای چه شلم شولبای به پا شد من تو فکر تهیه غذاها و عمه وبابا تو فکر نصب ساعت دیواری یک آن برگشتیم و دیدم همه جای فرشمون گل گلی شده گلاب به روت از دست پی فی ما جای پا گذاشتن روی فرش نداشتیم ما رو میگی
خلاصه بعد از چسب کاری و نشانه گذاری و شصت وشوی فرش رفتیم سراغ بساط تولد و تن تن همه کارامونو کردیم و سر ساعت 8.5 شب دیگه همه چی تموم شد (یه خسته نباشید حسابی به بابا...عمه سمیه...و آنا)
ما بقی ما جرا هم به روایت تصویر
فلش روی در که روش نوشته شد بود جشن تولد امیرعلی بفرمائید
یه قسمتی از تزئینات
غذا ها شامل ساندویج مرغ........ساندویج هبرگر و سوسیس...........تیرامیسو
سالاد ماکارونی............کوکوی سبزی............ژله (که خوب در نیومده بود)
ته چین مرغ.............چیپس و پفک و تخمه و دلستر
با این لیبلا
یه قسمت با مزه هم مثل همیشه نوشتن یادگاری بود خاله مریم میگفت هر چی دادین خوردیم تو این قسمت آب کردیم برگه های نوشتن یادگاری این شکلی بود بعداً اونا رو تو قسمت نظرات ثبت میکنم
نوشته آنا جون از همه قشنگ تر بود باور کن اشک مامان در اومد با خوندنش خدا بهش سلامتی بده تا سالهای سال سایش بالا سرمون باشه
امیدوارم وقتی بزرگ شدی و این خاطرات رو خوندی مثل الان حسابی به وجد بیایی خیلی خیلی دوست دارم راستی دست بابایی هم درد نکنه که حسابی با پشتیبانی مادی و معنوی و همکاری خیلی خیلی عالی مخصوصاً تو مقوله جیش کردن خجالت زدمون کرد
از خدا برای تو و همه بچه ها شادی و سلامتی رو خواستارم
با این پست آخرین برگ دفتر دو سالگیت نوشته شد الحمدالله
اگر عمری باقی باشه ما بقی نوشته ها رو با موضوع خاطرات سه سالگی می نویسم دوستت دارم