اردیبهشت تا تیر 94
سلام بهترینم امروز دقیقا 12 تیر ماه 94 ساعت 2.40 بامداد هستش شما تو خواب نازی و بابایی مشغول آماده کردن سحری آخه ماه رمضانه ،شما دقیقا 2 سال و 10 ماه رو تموم کردی و به امید خدا دو ماهه دیگه سه سالت تموم میشه یا به قول خودت تدوم میشه قربونت برم که انقدر شیرین زبون شدی صبح تا شب همش صحبت میکنی و همش میگی چرا چرا عاشق بازی اونهم از نوع مامان و بابایی همش میایی میگی من مثلا محمد طاهام و شما خاله مریمی و بابا هم عمو حسن باشه مامان بعد هم سرتو خم میکنی به نشانه تایید من....یا اینکه میگی من هستیم بابا هم داداشه و خودت هم دایی اکبر باشه ....خلاصه کار ما شده بازی باشما هرچی بیشتر بازی میکنم بازم اکتفا نمیکنه مدام میگی مامان و بابا یکی بیاد با من بازی کنه ..هیشکی نمیاد با من بازی کنه...
ماشین بازی...بدو بدو بازی...آقا شیر شدن...خاله بازی...کتاب خونی...کشتی..مچ انداختن...توپ بازی...آقای فروشنده و....کار هر روز ماست
بازم مثل همیشه مهد کودک رو مرتب میری...کلاس ژیمناستیک...کلاس خاله مینا و...
یاد گرفتی پشتک بزنی و بعد خوشحالی ما رو ببینی ...با بزرگتر شدنت و بروز رفتارهای جدید مجبور شدیم قانونهای جدید وضع کنیم و شما هم به نسبت سنت خیلی عالی با هاشون کنار میایی سن 3 تا 5 سال اوج لجبازی و استقلال شماست و خدا کمکمون کنه تا از این دوره هم با مکترین مشاجره و ...رد بشیم
توی این 2 ماه و نیم اتفاقات مختلفی افتاده که عکساشونو برات میزارم .... دوستت دارم هارتا
اینم ایکی یو سان من قربونش برم