امیرعلی فريورامیرعلی فريور، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

امیرعلی

این شیه (چیه)؟؟؟؟؟؟؟؟

1393/7/2 15:24
1,075 بازدید
اشتراک گذاری

                                                  

شنیده بودم که میگن بچه های سه ساله سوال این چیه ؟ رو خیلی میپرسن ولی واقعاً نمیدونستم از همون فردای روز تولدت شما همش میپرسی این شیه ؟ این شیه ؟

تو خونه این ور و اون ور میری و همه جا رو وارسی میکنی تا یه چیز جدید میبینی میگی این شیه ؟ و تکرار و تکراو وتکرارررررررر

تا یه کتاب یا یه تیکه کاغذ که روش یه شکلی باشه بازم هی میپرسی مامان این شیه ؟                                               

خدا اون روز رو نیاره که بین کتابا یا چیزایی که پیدا میکنی واسه سوال پرسیدن شکل یا عکس یه ماشین باشه همش یه سره سوزنت رو این شیه گیر میکنه و مدام میپرسی این شیه؟ جالبش اینکه هر بار که جوابتو میدیم با اعتماد بنفس تکرارش میکنی و با تکون دادن سرت اونو تصدیق میکنی و ما هم خوشحال که شما متوجه شدی هنوز حالت لبخند رضایت از اینکه شما فهمیدی از چهرمون نرفته دوباره میپرسی ماما شیه؟؟؟

تو خیابون هم که دیگه هیچی انقدر از بابایی راجع به مدل و اسم ماشینا سوال کردی که دیگه همشونو میدونی بژو...بژو کوچیکه....تاکسی...بیکان...پلاید....الی (ال 90)...ماشین آقا (نیسان) و....

                                ایکن های بچه گانه

راستی سیر تحول صدا کردن مامان از طرف گل پسر

اولش مامان....بعد مامانه با تاکید بر روی نه.....بعد مامانی....و این روزا  ماما....فکر کنم با این تفسیر کم کم دیگه کلمه مامان از ذهنت حذف بشهسوال

...............................................................................................................

چند روز پیش سبزی خریده بودم هی رفتی و اومدی و پرسیدی مامان این شیه و من هم مدام پاسخ میدادم سبزی و تو هی میگفتی سبزیه یه یه...حواسم به کار خودم بود که دیدم یه دسته شوید پاک شده داری به من میدی اولش فکر کردم خودم پاک کردم گذاشتم کنار و تو داری اونا رو به هم میدی بعد دیدم نه همچین چیزی نیست یه خورده دقت کردم دیدم داری شویدا رو دونه دونه بر میداری از طرف ساقه هی میبری و میندازی پایین تا اینکه میرسی به برگاش و اونا رو مرتب تو دستت نگه میداری و یه چندتایی که شد میدی به من وای ی ی ی  نمیدونی چه حالی شدم  انقدر چلوندمت که صدات در اومد  گل پسرم مثل یه خانم ماهر داشت سبزی پاک میکرد 

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان و بابای حسین"ماه تمام من"
6 مهر 93 10:29
سلام مطلب خوب و جالبی نوشتین . دستتون درد نکنه . بچه ها کلا تو این سن و سال حساس اند و هی دوست دارند بپرسند و بیشتر بدونند . چون هر لحظه با رشد جسمی و مغزی شان درهای متفاوتی از دنیای جدید برویشان گشوده می شه . از طرفی کاسه صبر و حوصله ما بزرگترها باید به اندازه دنیای جدید آن ها بزرگ و جادار باشه تا بچه ها بتونن با دنیای جدید راحت تر اخت و مأنوس بشن . و ماشاأ.. و هزار ماشاأ... به صبر و حوصله مامان و بابای امیرعلی جون که با آرامش منحصر بفردشون (که شاید یه جورایی مخصوص فریوریون می باشد ) امیرعلی را هر لحظه با تازه های دنیای جدید آشناتر می کنید .البته اینو گفتم چاشنی کلام بشه و الا حوصله و تأمل و تربیت شما واقعا ستودنیه . البته ما رو یاد خاطرات حسین جون هم انداختین . یادمونه حسین هم به همه چی و همه کس گیر می داد . حتی به آدماش هم رحم نمی کرد . از این لحاظ که با اشاره به آدما می گفت این چیه (البته در یک یا دو مورد خاص) ... آفرین به امیرعلی جون که ماشاللا در کارهای خونه هم کمک می کنه ایشاللا که بزرگ هم که شد عصای دست پدر و مادر باشه . ببخشین دیر خدمت رسیدیم و زیاد حرف زدیم آخه اینترنت خونمون بازم قطعه ...
مامان امیر علی
پاسخ
ممنون از اینکه همیشه بهمون سر میزنید و با نظراتتون خوشحالمون میکنیدبله با حوصله فریوریون آخر هفته خوبی رو براتون آرزومندم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرعلی می باشد