امیرعلی فريورامیرعلی فريور، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

امیرعلی

بوشهر-قشم-بندرعباس

1393/10/22 12:53
2,060 بازدید
اشتراک گذاری

روز پنج شنبه ساعت 4.5 صبح با صدای زنگ موبایل از جا پریدم و به امید اینکه زودتر میرسیم خونه رنعمو اینا و اونجا می خوابم شروع به اتمام کارها کردم شما و بابایی رو هم بیدار کردم و خلاصه ساعت 5 صبح با صدای آیفون سفرمون رسماً آغاز شد.

ساعت تقریباً 6 بود که ما کارت پرواز گرفته رفتیم بالا نشستیم و چشممون به تابلو بود که کی اعلام میکنن ولی ذهی خیال باطل عقربه های ساعت چرخیدن و چرخیدن ساعت شد 7 تاخیر شرکتی جایش رو داد به بدی آب و هوا در تابلو پرواز 407 بوشهر همه منتظر بودن و گل پسرم گیج خواب ولی غرق در بازی با ماشین قرمز روی صندلی های فرودگاه نخیر خبری نبود عمو اسلام بیچاره صد بار زنگ زد و همش میگفت به خدا اینجا هوا خوبه خوبه خلاصه با پذیرایی صبحانه یه خورده زمان گذشت و ساعت شد 8 و هنوز خبری نبود همه الاف و نگران در حال پرسه زدن بودن ساعت شد 9...10 و بالاخره بدی آب و هوا از صفحه اطلاعات پرواز رفت و جاشو باطل گردید گرفت ما رو میگی همگی وا رفتیم یعنی چی باطل شد چرا....پرواز جایگزین کیه....القصه فوری رفتیم رو بلیط ها مهر زدیم و خودمونو به هر دری زدیم تا یه بلیط دیگه گیر بیاریم ولی نشد که نشد آخه تعطیلات بود...زنعمو و عمو بیچاره هم اونجا دل تو دلشون نبود خلاصه بابایی رفت تا چمدونامونو بیاره که اومد گفت همه اون بالا اعتراض کردن برم ببینم چی میشه من و شما هم راهی نمازخونه شدیم الهی دورت بگردم که با اون همه خستگی جیکت در نمیومد و سر زنده و شاد برا خودت صفا میکردی بعد از کلی بازی تو نمازخونه بالاخره شما خوابیدی و من هم هم صحبت خانمهای مسافر بوشهر شدم این هم برا خودش عالمی داشت کلی با هم دوست شدیم صحبت کردیم هر لحظه گوشمون به اعلان ها بود و لحظه به لحظه وضیعت اعتراض بالا بهمون گزارش میشد اوضاعی بود برا خودش خلاصه سر ظهر بود و کارمندای فرودگاه برا نماز اومده بودن نمازخونه و من ازشون پرسیدم بالاخره تکلیف پرواز بوشهر چی شد و اونا با اطمینان تمام گفتن پرواز جایگزین برا ساعت 6.5 عصر گذاشتن با شنیدن این جمله همه خوشحال شدیم رفتن برامون انقدر مهم بود که هر جور سختی موندن 18 ساعته تو ترمینال 2 فرودگاه مهرآباد رو به جون خریدیم القصه اینطوری شد که ما ساعت 6.5 عصر پرواز کردیم و ساعت 8 شب بود که رسیدم بوشهر و جماعتی رو از چشم انتظاری درآوردیم قسمت جالبش اینجا بود که همه بهمون زنگ میزدن میگفتن چه خبر رسدین هوا چطوره و ما میگفتیم هنوز تو فرودگاهیم یه سکانس تماشایی هم داشت اونهم موقع اعتراض مسافرا بود که به هیجا رحم نکردن از 20.30 گرفته تا....رو زنگ زدن .جلوی مسافرای مشهد  رو گرفتن و...

وقتی رفتیم سوار اتوبوس شدیم تا بریم دم هوا پیما همه داشتن از شما تعریف میکردن  اینکه خیلی صبوری کردی و خوش اخلاق و مهربون بودی و تمام این 18 ساعت رو با شادی و خنده سر کردی نمیدونم اینهمه آدم کی رو شما متمرکز شده بودن بازم شما من و بابا رو خجالت زده مرام خودت کردی

و اما بعد از این همه مقدمه مفصل بریم سر شرح سفرمون

روز جمعه رفتیم بوشهر گردی...ششم بهمنی...خیابابون کنار دریا که زیر همه نخلها چراغ روشن کرده بودن و مثل بین الحرمین شده بود که اونهم از شانس ما تا خواستیم عکس بندازیم چراغاشو خاموش کردن...باغ پرندگان و پخش و پلا شدن مامان روی زمین....تاب بازی و سرسره بازی شما...جمعه بازار و دیدن خوراکی های عجیب و غریب بوشهری ها که بیشتر طبع هندی داشتن و تند مزاج ...سمبوسه داغ....خواننده انار دونه دونه...خنده های زنعمو و....

روز شنبه رفتیم ریشهر و دریای واقعاً زیباش...سرسره بازی...قایق سواری...ماسه بازی...و از همه باحال تر وسطی بازی و والیبال دسته جمعی...زمین خوردن های تن تن بابایی رو ماسه ها و...

روز یکشنبه رفتیم جنگل چاکوتاه...بلوط های بیمزه...پشه های مزاحم ...خنده های از ته دل شما سه تا وروجک هنگام بازی ..افتادن از سرسره خیلی بلند و...

خونه هم برا خودش عالمی داشت با وجود شما سه وروجک شیطون قهر و آشتی ...بازی و خنده و گریه و....

روز دوشنبه بوشهر رو به قصد بندر خمیر ترک کردیم دیدن جاده های که دقیقاً شبیه جاده های کالیفرنیا بودن(ما که ندیدیم اونایی که رفتن میگفتن؟؟؟؟)...شهر ها و  پوشش مردمان که واقعاً برای ما دیدنشون خالی از لطف نبود...خاطرات عمو اسلام از هر کوی و برزنی که رد میشدیم..بازی دسته جمعی تو ماشین...خنده های من و زن عمو...عسلویه و دیدن مشعل های زیبا ...دریا که آبی آبی بود قبلاً وقتی میشنیدم دریای نیلگون خلیج فارس نمیدونستم دقیقاً یعنی چی ولی با دیدن دریای خلیج فارس حسابی معنیشو فهمیدم.

تقریباً ساعت 8 بود که رسیدم به بندر خمیر و رفتیم خونه پسر عمه بابا آقا یوسف یا بهتره بگم یوسب خلاصه با پذیرایی گرم خانواده پسر عمه و دیدن دوخت لباس محلی ناهید خانم و خنده های  منو زنعمو شب به صبح رسید و ما راهی بندر پهل شدیم  تا با لندیگراف بریم به جزیره قشم که این قسمت هم برا خودش عالمی داشت.

بازارهای درگهان قشم هوش از سر من یکی برده بود جنسای فوق العاده شیک و ارزون بعد از گشت نصف و نیمه (گردش من تو بازارهای قشم واقعاً نصفه موند) برگشتیم دوباره به بندر خمیر و ایندفعه خونه اونیکی پسر عمه بابایی .فردا صبح هم راهی بندر عباس شدیم  تو راه رفتیم به قچین و قابلمه و پتو وتوستر و..خردیم .بندر عباس واقعاً شهر خیلی زیبای هستش و انصافاً از جهت تعریف و تمجید در حقش ظلم شده چون واقعاً زیبا و دلگشا بود از همه مهمتر بازارهایی داشت در حد لالیگا نمیدونم این کلمه یعنی چی فقط میخوام عمق زیبایی بازارهای بندر و برسونم خلاصه اون شب رو هم رفتیم خونه دایی فرهاد دایی بابایی و کلی خوش گزوندیم و فردا صبح هم راهی بوشهر شدیم تو راه هم تو ساحل نگه داشتیم وکلی آب بازی و ماسه بازی و تاب بازی و...کردیم ساعت تقریباً 11 شب بود که رسیدم بوشهر و همه غرق در پوشیدن و نگاه کردن به خریدهامون بودیم و پشیمانی بابت اینکه چرا زیاد نموندیم القصه  صبح روز جمعه 05/10/1393 با پرواز ساعت 10 بوشهر رو به قصد تهران ترک کردیم الهی فدات شم دیدن صحنه خداحافظی تو با محمد مهدی اشک تو چشمها جمع میکرد برای شما این سفر خیلی خوش گذشت همراهی چند روزه با محمد مهدی و یاسین سوار هواپیما ،قایق، کشتی و..شدن خیلی بهت چسبید .امیدوارم که باز هم بتونیم بریم به بندر عباس و قشم چون خدایش من با اینکه برگشتم ولی دلم همش  اونجاست.

   

 

  

 

  

 

 

 

 

  

 

 

         

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان و بابای حسین "ماه تمام من"
24 دی 93 18:45
با سلام و وقت بخیر خاطره جالب و پرماجرایی بود . مخصوصا خاطره پرواز طولانی مدت و گزارش لحظه به لحظه تون از حال و هوا و تب و تاب مسافرا خیلی دلنشین بود و شیوه نگارش مطالب این پستتون قابل تحسین بود . البته به وقایع پشت پرده این تأخیر هم کاش اشاره می کردین . هزار آفرین به امیر علی جون که ماشاأ.. باز هم با حلم و صبوری مخصوص فریوریون ، این همه طاقت آورده و با ادا و اطوارهای مخصوص عجب شیریون ، همه را مجذوب خودش نموده و بی حوصلگی و خستگی را از تن مسافرا درآورده است . خاطرات جنوبگردی تون هم قشنگ و خواندنی بود . ایشاللا همیشه در سفر باشید و سفرهایتان خوش خاطره و بی خطر باد . از بابت کادوها هم حسابی شرمندمون کردین . دستتون درد نکنه . خیلی زحمت کشیدین . عکس های زیبایی هم در طول سفر گرفتین . مخصوصا عکس های غروب ساحل نیلگون خلیج فارس ، خیلی قشنگ بودند و اون عکس غروب به تنهایی شاید به صد تا آلبوم می ارزه و عکس های گذری از کنار سازه های صنعتی هم به زیبایی های این پست افزوده اند .
مامان امیر علی
پاسخ
سلام و ممنون از لطفتون ایشالله دور بعدی بندر گردی با شما بیشتر از این هم خوش خواهد گذشت و خاطره انگیزتر خواهد شد (سفر به بندر رفته تو لیست کارهای من و میدونید این یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟یعنی اینکه به امید خدا خیلی زود دوباره هممون خواهیم رفت
مامان و بابای حسین"ماه تمام من"
28 دی 93 12:39
سلام انشاأ.. به امید خدا . ما که هنوز هم با خاطرات سفر تو شمال دلامون خوشه و هر وقت دلمون می گیره با صفای اون خاطرات و مخصوصا سوتی های خفن بابای حسین دلای لک زده مونو سمباده می زنیم . البته کلا سفرهایی که با شما داشتیم همه خاطره انگیز بوده اند .ولی اینو گفته باشیم خواهش می کنیم تو برنامه هاتون بندرگردی جای تو شمال رو نگیره .
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرعلی می باشد