آخرین پست سال 93
سلام شیرین زبونم واقعاً معذرت میخوام که اینقدر دیر دارم برات پست میزارم اونهم الان که سرتا پا شور و شوق و هیجانی
هر روز یک کار جدید
هر روز یه بازی جدید
هر روز یه مهارت جدید
و هر ثانیه یه دل بری جدید جدید
اگه بخوام از رفتار و کردارت بگم عالیه عالی هر روز با ادب تر مهربون تر و با انضباط تر
با مسئله دستشویی کاملا کنار اومدی به غیر چند باری که؟؟؟
تو اتاق خودت و به تنهایی می خوابی
دست و صورتت رو خودت میری و تو روشویی حموم میشوری
همیشه و البته گاهی با یاد اوری مامانی اسباب بازیهاتو جمع میکنی
تو آوردن و جمع کردن وسایل سفره کمک میکنی و...
خیلی عالی برای مامان و بابا کتاب میخونی و البته پیش مینا جون بعضی اوقات
با لگوها خیلی عالی بازی میکنی اشکال و ساختمانهای مختلف
علاقت به ماشین بازی کمتر شده
عالی نقاشی میکنی و تفسیر بعد از نقاشی عالیه (تازگیها یاد گرفتی درخت بکشی)
کارت با قیچی حرف نداره
یه معلم جادویی به پیشنهاد خانم حبیب نژاد گرفتیم برات و تو کیف دنیا رو میکنی
با صدای زنگ ساعت بیدار میشی و میگی مامان بیا خورشید خانم در اومده وقتشه که بیام پایین از تخت
الهی فدات بشم چند وقت پیش یه مریضی سخت گرفته بودی سرفه و تب بالا دکتر برات اسپری داده بود از اون موقع همش میای میگی بزار برات پیس بزنم (پیس=اسپری) یا میگی من آقا دکترم بخواب بعد معاینه میکنی و بعد دفترچمو ازم میگیری و مثلا دارو مینویسی و بعد محک دستتو میزنی به مثلا دفترچه (مهر میزنی ) بعد هم میگی برو دارو بخور خوب میشی
عاشق نقش بازی کردن شدی طی یه روز چندین نقش بازی میکنی از میوه فروش گرفته تا دست فروش
از محمد طاها گرفته تا خاله مریم ...از امیرحسین و هستی گرفته تا مامان و بابا و مربی مهد و این نقشها رو با جزئیات تمام بازی میکنی
عاشق تاب بازی هستی ...اعدا رو تا 20 میشمری...چندتا شعر بلدی و تموم مفاهیم شباهت ها و تفاوت ها و...
کم کم داریم شروع به آموزش زبان انگلیسی میکنیم به امید خدا
عاشق کشتی گرفتن هستی اونهم با این شرط که همیشه شما برنده بشین
وای نمیدونی چه قشنگ تن تن میگی جِیــــا مامان(چرا مامان) یعنی فقط میخوام بچلونمت
خوشبختانه مطالع کتابهایی مثلsos و مرزهایی برای کودکان و تربیت سالم و... و کار کردنش با شما خیلی خوب داره جواب میده و شما خیلی خوب میتونی خواسته ها و احساساتتو بیان کنی و اونا رو کنترل کنی
به لطف مربی خوبت خانم حبیب نژاد و همکاری بابا توی اکثر نمایشگاهها ی کتاب و اسباب بازی و ... شرکت میکنم و بهترینها رو گلچین میکنم برات و شما ذوق میکنی
یه خورده تو برخورد با بزرگترا تو وهله اول خوب برخورد نمیکنی مثل سلام دادن بلند یا احوال پرسی و همش سرتو خم میکنی و ادای بچهای خجاتی رو در میاری ولی در تعجبم که گاهی اوقات اصلا اینطوری تیستی مثل مطب دکتر مددی یا وقتی همراه مامان رفته بودی پیش متخصص تغذیه دکتر کیمیاگر و ...ولی خوب امروز با صدای بلند دم در ورودی مهد گفتی سلام
بعد از برگشت از بندر عباس و.. سرمون خیلی شلوغ بود یه مدتی مهمون داشتیم یه مدتی هم آنا خونمون بود بعدش هم کارهای اداری چون امسال رسیدگی مالیاتی خیلی زود انجام شد و الیته مریضی من و شما... تو این مدت اتفاقات خیلی خوبی افتاد ششمین سالگرد ازدواج مامان وبابا و خرید دو تا کیک و...جشن باب اسفنجی تو مهد کودک که برات یه عالمه خاطره داشت ...کارگاه های مینا جون و....و الان هم که مشغول خونه تکونی و خرید و آماده شدن برای سال جدید
امسال خیلی اتفاقات خوبی افتاد شروع به کار دوباره مامان اونهم اونطوری که دلم میخواست
شروع مهد کودک شما .......خونه جدید و ساکن شدن توش که عالی بود....اومدن انا و آبا و آجان و عمو اسلام اینا
سه تا مسافرت توپ ...تو شمال ...اسالم...بندر ...شروع رانندگی مامان...تولد محمد طاها....خونه جدید آقا اینا ..شروع مدرسه حسین و فاطمه و محمد مهدی
و کلی خاطرات خوب و به یاد موندنی امیدوارم که سال جدید هم با شادی و سلامتی برای همه آغاز و طی بشه ..من یاد گرفتم اول سال یه لیستی از آرزوها و خواسته هام و کارامو مینویسم و بعد آخر سال چکشون میکنم و الان دارم میبینم به 90% خواسته های سال 93 رسیدم خدارو شکر
الان سرکارم و اینجا عکس جدید زیاد ندارم ولی قول میدم به زودی برات بزارمشون
و در جمله آخر میخوام دعای تو رو بگم :خدایا به ما سلامتی بده...خدایا همه بخندن (آمین)
معذرت میخوام گلم یه عالمه عکسای خوشگل خوشگل داری که حجمشونو کم نکردم ولی قول میدم تو اولین فرصت در سال 94 حتما این پست رو ویرایش کنم .امروز 25 اسفند ماه سال 93 هستش و به امید خدا ما فردا راهی آذربایجان هستیم (ببخشید شب عیدیه و سرمون شلوغ پلوغ).
امیدوارم با دست پر و خاطرات بسیار زیبا برگردیم و یه پست خیلی قشنگ برای شروع سال جدید برات بزارم
دوستت داریم ، به قول خودت همیشه به امید خدا پیشتیم تا سال دیگه بدرودددددددد