امیرعلی فريورامیرعلی فريور، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

امیرعلی

تو شمال 96 و جشن تولد 5 سالگی

1396/7/23 23:52
190 بازدید
اشتراک گذاری


به رسم مسافرت های تو شمال هر ساله امسال هم آماده سفر به شیرگاه و ثبت خاطرات توشمال یا به عبارت دیگه شمال شمال شدیم .
امسال خانواده های خاله منیره و خاله لیلا ما رو همراهی کردن بگذریم که اسم نویسی و یار گیری برای سفرهای تو شمال برا خودش داستانها و ماجراها دارد😂😂
القصه ما شب سه شنبه بعد از کلی بدو بدو و نشست شب قبلش برای لیست نویسی و غیره راهی بابلسر شدیم و تقریباً ساعت ۳ نصف شب رسیدیم و مثلاً خیلی بی صدا چادر زدیم و خوابیدیم ☺️☺️
صبح زود راهی لب دریا شدیم 
چی بگم و از کجا بگم 
از جارو کردن لب دریا💦💦
از بدو بدو کردنا و درست کردن سایبان و درست کردن املت و غیره و غیره🏃🏃‍♀
از پلاژ و کیف کردن خانمها تا شنای شما و تعریف های عمو جلیل 
از ماجراهای شنای مامان و عمه سمیه و خاله لیلا🙈🙈🙊🙊
از اسب ۵۰ تومنی و ...

شب چهارشنبه بعد از یه عالمه شنا و .. راهی شیرگاه شدیم
سریع جابه جا شدیم 
به رسم همیشه مسئول خرید راهی بازار شد و با یه عالمه ساندویچ برگشت تا ما همگی یه دلی از عزا در بیاریم
شیطنت های شما سه بازیگوش تمام شدنی نبود
وسایل ها رو چیدیم ..لباس ها شستیم و برای نشست شبانگاهی تو بالکن جمع شدیم 
هرچی از مزه پرانی های عمو جلیل بگم کم گفتم
جداً که بزله گویی و شادی بدون خرج و مرج یه استعداد ذاتی میخواهد
الحمدالله بابت اینکه اکیپ سفرمون همه توامند بودن و جمعمون جمع بود از مسئول خرید بگرفته تا گرم کن مجلس و ...
واقعا همه به هم کمک میکردیم و این شیرینی سفرمون رو صد چندان میکرد.
خلاصه اون شب رو با تن سوخته به امید میهمان های فردا خوابیدیم.
روز پنج شنبه اول صبح عمو خانی و بابا و رضا و عمو جلیل راهی بازار شدن
چشمت روز بد نبینه 😂😳😳😱
چی بگم از لحظه ورود تاریخی عمو جلیل به ویلا با یه تن نان بربری😳😳

خدا میدونه که چقدر خندیدم واین شد بهترین خاطره تو شمال ۹۶
تازه با رسیدن خاله منیره اینا و تعریف کردن عمو جلیل دیگه کسی جلودارمون نبود انقدر خندیدم که حد نداشت
بگذریم...

بعد از صبحانه راهی پلنگ دره شدیم در میان راه انجیر خوردیم 😋😋

عکسهای دسته جمعی انداختیم و با تیپ عمو محمد و گفتار عمو جلیل و همراهی بابا و عمو خانی کلی صفا کردیم

طبیعت بکر
سکوت جنگل
زلالی آب
عکس های ناب
داستان سرایی عمو خانی
سماور زغالی
آستین های بریده عمو جلیل
دعوای عمو محمد و بابا و عمو جلیل سر سیر
خواب بعد از آش
آتیش روشن کردن شما وروجکها
سنگ انداختن های عمو محمد
صدای زنگوله ی گاوها
و ماجرای آمدن قورباغه
همه و همه یک شب به یاد ماندی رو در دل جنگل پلنگ دره برایمان رقم زدن

شب نشینی های دسته جمعی بالکن ویلا صفای دیگری داشت

روز جمعه رو خاله منیره با یه قابلمه پر خاگینه شروع کرد
عمو جلیل و عمو خانی و عمه سمیه ودختر خاله ساراو مامان در حال تدارک تولد ناز پسر بودن
هر کسی کاری میکرد گلدان چیدن...بادکنک فوت کردن...تزئین و غیره

چه روزی بود اون روز باد خنک صبحگاهی..گلهای با طروات...پروانه های بی اندازه زیبا..بادکنک های رنگی ...ویلا غرق در زیبایی بود و محبت و عشق و واقعا پسرم قدر محبت و خوشی و عشق و فامیل رو باید دونست  خاله و عمه و عموی با صفا قیمتش چند❓❓
الحمدالله بابت این همه نعمت😭😭
پسرکم از خواب بیدار شد
یکی موهاشو درست میکرد
یکی بساط صبحانه و چایی را آماده میکرد
یکی میز می آورد یکی چاقو و بشقاب 
خلاصه کادوها چیده شدن پسرک پشت میر تولد نشست و آهنگ تولد تولد تولدت مبارک شروع شد و چه حالی داشت دردانه مادر😘😘
برف شادی مثل همیشه کلی شادی آورد
عکسهای خانوادگی مزه ی دیگری به عمو خانی داد.
چاقو در دستان دختر خاله رقصید..کیک با ضربه پسر عمه حسین و یار و یاور گا پسر بریده شد.شمع ها دست پسرخاله رضا رو سوزاند و با فوت قوی پدر ۵ سالکی بهترین پسر دنیا رو دفتر خاطرات سپرد
باز شود دیده شود مامان شروع شد 
کادوها یک به یک با کلام خاله منیره رخ نشون دادن و یک دنیا شور و شوق روانه چشم و دل و لبخند پسرک کردن
مثل همیشه زحمت تقسیم کیک رو عمو محمد کشید و تولد به یاد ماندی با شور و شوق راهی شدن به ساحل چپکرود تمام شد

ساحل خروشان چپکرود انقدر مزه داد که قابل وصف نیست 
پرش روی موجها
کشتی رضا و عمو محمد
بستنی یواشکی بچها
آبپاشی با تفنگ
بازی با ماسه
وسطی بازی لب دریا
سکوت شب
حمله پشه ها
عکسهای زیبا
تن ماهی و سیب زمینی لزیز هم از خاطرات ساحل زیبای چپکرود بودن

البته رقص کردی و سدیم سدیم خاله منیره هم در سد سنبل رود جای خود داشت

باز هم بعد از دریا قصه نه چندان شیرین لباس شستن و حمام و...😢😢

روز شنبه که عید غدیر خم بود روز استراحت در ویلا بود از عدسی بی نظیر خاله منیره بگیر تا دعوا سر بلال و عکسهای زیر درخت پرتقال و تاپ بازی و گردهمایی در آلاچیق و مداحی عمو جلیل و جوجه کباب تا بدرقه خاله منیره اینا شیرگاه گردی و ماجرای تصادف با قطار و ...

شنبه شب همه مشغول تمیز کاری شدن از تمیز کردن ماشین ها گرفته تا پتو و چادر و...
آبگوشت عمو جلیل و ماجرای ماکارونی و جادوی اون برای خواباندن مامان😂😂😂
روز یکشنبه که میشد آخرین روز سفر بعد از ماجرای بستن چادر همه جای ویلا رو تمیز کردیم و راهی دریاچه شورمست شدیم

بلاخره بعد از پنج شب و پنج روز اقامت در ساعت ۱۱ شب به خونه رسیدیم و به یک توشمال دیگه خاتمه دادیم.
خدارو شکر به خاطر تن سالم و دل شاد و لب خندانمون و به خاطر داشتن خواهر و برادران عزیزتر از جانمون.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرعلی می باشد