20 ماهگیت مبارک گلم
این پست رو اینطور نامگذاری کردم چونکه چند روز دیگه20 ماهه میشی وفقط 4 ماهه دیگه تا تولد دوسالگیت مونده وای که چقدر زمان زود میگذره اخه با وجود تو وروجک مگه میشه گذر زمان رو حس کرد امروز اومدم تا توی این پست راجع به کارا و حرفایی که یاد گرفتی حرف بزنم
اولندش که گل بودی گلتر شدی یه تیکه جواهر شدی انقدر شیرین وتو دل برو که نگو ونپرس باور نمیکنی حالا گوش کن تا بگم
مثل همیشه خوش خوابی وبدون هیچ درد سری آروم میخوابی ولی صبح ها زود بیدار میشی
عاشق بازی با اسباب بازی اونم از نوع ماشین (چند وقت پیش خاله منیره اینا برات یه ماشین خریده بودن که هم بوق میزنه وهم رکس نور داره وای که چقدر دوسش داری صبح زود اول از همه میری سراغ اون)
خیلی خیلی ملوس شدی وطی روز چندین وچند بار خودتو واسه مامان وبابا لوس میکنی ،محکم بغلمون میکنی وتا دلت بخواد بوس میکنی.
خیلی خوب وصریح وشمرده صحبت میکنی مثلاً میگی مامان هم بده...یعنی مامان غذا بده یا اینکه میگی مامان آب بده ده....یعنی اینکه آب بده...بعدش میگی بریم ددر بریم داب داب یعنی بریم اب بازی تو حموم وکلی حرفای دیگه
خیلی حرف گوش کن تر شدی وکافیه من یا بابایی به یه چیزی اشاره کنیم فوری برامون میاریش خلاصه کلی دلبری میکنی برا خودت
واما یه اتفاق تازه توی آخرین جلسه خانوادگیمون قرار بر این بود که تا شما یه خورده دیگه بزرگتر نشدی مامانی نره سر کار ولی یه اتفاق تازه افتاد واز محل کار قبلی مامان درخواست شده که مامانی بره سر کار نه نه نگران نباش همه طول هفته رو نه فقط هفته ای یکی دو روز اونهم از ساعت 9 تا ساعت 2.5یا 3 واما چی بگم از آقایی شما روزای دوشنبه وچهارشنبه میری مهد کودک از ساعت 8 تا ساعت 4 وانقدر راحت با این مسئله کنار اومدی که نگو نپرس تا میرسیم مهد فوری میگی که کفشاتو در بیارم بعدش میری بغل خاله آرزو وبا مامانی بای بای میکنی منو میگی میمونم ها واج که این بچه چش شده مگه قبل از عید این همه اذیت نشده بودو....
آره عروسکم شما انقدر خاله آرزو رو دوس داری که نگو و نپرس وقتی عصرا میام دنبالت حتی دلت نمیاد از مه بیای بیرون سر حال وسر زنده وشاد وشاد تا خود خونه همش بازی بازی میکنی
راستی تو همین مدت کم یاد گرفتی شعر بخونی الهی فدات شم انقدر با ریتم خاصی شعر میخونی که انگار خیلی وقت که یاد گرفتی
تا یادم نرفته بگم که با پسر عمه حسین هم حسابی دوس شدی وخیلی خیلی دوستش داری تا میبینیش فوری بغلش میکنی وبوسش میکنی چند وقت پیش رفته بودیم پارک حسابی بازی کردی واصلاً خیال برگشت نداشتی.
دیروز یه کار خیلی عجیب کردی بابایی داشت میوه میخورد یه کم خیار به شما داد میدونی چیکار کردی فوری راهی آشپزخونه شدی ودر کابینتو باز کردی با خیال راحت همه جای خیارتونمکی کردی بعدش هم با تمام ولع شروع کردی به خوردن ما رو میگی مونده بودیم هاج واج؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی تا یادم نرته بگم شما شدی مسئول جمع کردن ظرف وظروف وآشغالها از کف اتاق و آشپزخونه به داخل ظرفشویی، دیروز داشتم هندونه میخوردم به زور بشقاب زیر هندونه رو برداشتی وبردی گذاشتی تو ظرفشویی.دیشب هم موقع خوردن بستنی فوری پاکتای بستنی من وبابایی رو بردی انداختی تو ظرفشویی بعدش هم با دستت هلشون دادی که مبادا بیافتن زمین.
همش دوست داری مامان وبابا رو همزمان تکرار کنی اونم به کرار،عاشق اینی که به پشت مامان یا بابا بشینی واسب سواری کنی
راستی به مهد کودک عهد کو میگی وتازگیا بلدی اسمتو بگی،یه کار جالب اینکه با کلیدا میایی نزدیک ماشینات ادای دزدگیر ماشین رو در میاری که مثلاًً میگه دین دین وماشین روشن میشه. دیروز برات یه ماشین قرمز خریدم که دراش باز میشه وتوش فرمون وگاز وپدال وهمچی داره وای که نمیدونی چقدر خوشحال شدی از در مهد که اومدیم بیرون صاف نشستی وسط خیابون وشروع کردی به ماشین بازی همه رهگذرا از خنده غش کرده بودن
چندتا بازی جدید مثل حمومک مورچه داره و...با روسری یا یه تیکه پارچه تو خونه دنبال بازی کردن وکشیدن روسری و... خوندن شعرای جدید ....گفتن قصه ولالایی ... صحبت کردن با هم دیگه ....گفتن اسم اعضای بدن و...شده کارای هر روزمون ،با بابایی برنامه ریزی کردیم که بریم نمایشگاه کتاب واز اونجا برات کلی کتاب وفلش کارت و...بگیریم ویه خورده به طور رسمی آموزش رو شروع کنیم. ماشاءالله هر روز شیرین تر وباهوش تر میشی کاری نیست که از پسش بر نیایی وتا یه کوچولو یه کار یا چیز جدیدی میبینی فوری عین اونو تکرار میکن
خدا حفظت کنه و حرف آخر اینکه هیچ وقت یادت نره که خیلی خیلی دوست داریم بوووووووووووووووووووووووس