دومین ماه سال دوم
پسری که شما باشین جونم برات بگه که 14 ماهگیت رو در حالی داری به پایان میرسونی که هنوز خوب خوب نمیتونی راه بری فقط در حد اینکه از وسط اتاق به تنهایی بلند میشی وتا 6 قدم راه میری اما نه بیشتر وای وای خدا نکنه که مامانی یه کوچولو دستتو بگیره چنان دوری میزنی که سر هر دومون گیج میره
گل پسری این روزا عاشق اینه که محبتشو به مامان وبابا نشون بده ساعتها صورتتو به سرو وصورت مامانی میچسبونی وانقدر بوس بارونم میکنی که صورت مامان خیس خیس میشه
عاشق بازی های هیجانی شدی وتا دلت بخواد دالی بازی میکنی راستی یه خورده هم لج باز شدی وتا چیزی رو که میخوای بهت نمیدیم فوری قهر میکنی وخودتو به زمین میزنی والکی گریه میکنی وتا بهت محل نمیزاریم با اخمای به هم گره خورده خودت میایی به سمتون
توی دومین ماه سال دوم زندگیت دوتا عید بزرگ رو پشت سر گذاشتی یکی عید قربان و اون یکی عید غدیر البته هر دوی این اعیاد برای شما وما خاطره انگیز بود عید قربان که مصادف شد با سفرمون به قم وزیارت حضرت معصومه (ع). خاله منیره اینا به همراه ما وعمه سمیه اینا بعد از زیارت ونماز راهی خونه دایی مامان شدیم وچند ساعتی رو از بیان شیرین ودلنشین اون عالم بزرگ استفاده کردیم البته بگذریم که شما اصلاً به خودتون بد نگذروندید وتا دلتون بخواد شیطنت کردین،عید غدیر هم مصادف بود با عروسی دختر عموی بابایی ودختر دایی مامانی یکی تو تبریز ویکی دیگه تو عجب شیر اینبار هم من وگل پسری دوتایی با هم سوار قطار شدیم وتهران رو به مقصد تبریز ترک کردیم یادش بخیر که اون شب شما اصلاً خیال خوابیدن نداشتین یکی از خانمها با صدای بلند خرو پف میکرد و شما با شنیدن صدای خرو پف چنان قهقه ای میزدی که نگو نپرس بگذریم 3 روز اقامت در تبریز وراهی کردن دختر عمو مریم به خونه بخت هم برای خودش حال وهوای خاصی داشت
روز سه شنبه از تبریز رفتیم به عجب شیر وای وای از دست توی وروجک انقدر از پله های حیاط بالا وپایین رفتی واومدی که مامانی دیگه خسته شد وشما رو سپرد دست پسر خاله رضا
البته تو این حین عمه بزرگ مامان هم که چند وقتی بود که تو بستر بیماری افتاده بود (به علت کهولت سن)فوت کرد روحش شاد
راستی چند وقت پیش رفته بودیم سینما چه ذوقی کردی وقتی پرده سینما رو دیدی با پخش قسمت تبلیغات چنان به وجد اومده بودی که اصوات مختلفی از خودت در می اوردی وبرا خودت شادی میکردی قربونت برررررررررررررررم
پسرکم یا بهتر ه بگم مرد کوچوله خونه ما تا الان یک سال ویک ماه وبیست سه روز سن داره خیلی خوش برخورد ومهربونه عاشق حموم کردنه ، تازگی ها مثل 4 و5 ماهگیش جیش میگه ،خوب غذا میخوره هنوز هم که هنوزه اون سه تا قطره رو هر روز نوش جان میکنه، کلاس های خانه کتابدارشو هر هفته میره واز خاله مینا خیلی خوشش میاد وبه سوالاتش جواب میده مثلاً وقتی میگه کتاب رو ورق بزنید فوری این کار رو میکنه وتا خاله مینا شزوع میکنه به شعر خوندن فوری دست میزنه، نقاشی میکنه ، آرد بازی میکنه
عاشق اون دو تا عروسک پت ومته به اونا غذا میده قطره ویتانین میده دهنشونو با دستمال کاغذی پاک میکنه بغلشون میکنه وبراشون لالایی میگه خلاصه هر کاری که مامانی با پسملی بکنه این شازده پسر هم اونا رو با پت ومتش انجام میده
راستی خیلی خیلی تیز و میز شدی وتا ما اسم یه چیز یا کارو رو میبریم میبینیم که شما در حال انجامش هستی فداش بشم الهی
اینم یه ریزه میزه حرفا از دومین فصل از دومین سال زندگیت الهی که تو و همه بچه ها همیشه لبتنون خندون وتنتون سالم باشه