ماه محرم
عزیزم خواستم محرم را برایت چنان تعریف کنم که با دل وجان حسش کنی وچنان در قلبت مهر محرم حک شود که تا جان در بدن داری عاشقانه وبا تمام وجودت عزادار حسین باشی دلم میخواست حرفهای زیادی برایت بزنم وچیزهای زیادی نشانت دهم ولی ناز گلم تو 14 ماهه ای بیش نیستی ، ولی انگار نه من اینبار اشتباه کردم تو 14 ماه های بیش نیستی ولی با درک وشعور خودت بیشتر از ما این ایام را درک می کنی چرا که عشق حسین از روز ازل در روح وجان ما حک شده میپرسی چرا میگویم که محرم را درک کردی چون وقتی پرچم های سیاه را میبینی وقتی میبینی که مامان وبابا سیاه پوش حسین شده اند بدون فکر از کنارش نمیگذری وبا معنی به همه چیز نگاه میکنی .بله دومین محرم امیرعلی من این طور سپری شد از اول محرم تا شب هفتم با خانواده عمه سمیه اینها در مهدیه تهران پای منبر حاج آقا معرفت نشستیم واز مرثیه خوانی مداح های بزرگ از جمله حاج صادق اهنگران هم فیض بردیم وارمغان این شبهای عزیز راه رفتنت بود راه رفتن که چه عرض کنم دویدن وتا میتوانستی در مهدیه تهران راه رفتی وشیطنت کردی ،راستی یاد گرفتی که سینه بزنی ولی به شکل خودت ودو دستتو بالا میاری ومحکم میزنی رو شکمت بعد منتظر میشی که ما چه عکس العملی نشون میدیم .مراسم شیر خوارگان هم عالی بود قربونت برم که نمیتونی اشک مامان رو ببینی وتا مامانی گریه میکنه فوری هزارتا بوسم میکنی
روز سه شنبه 21 ابان ماه راهی لیلان شدیم وتا جمعه اونجا موندیم وای وای از دست تو که تا حد بیهوش شدن بازی کردی انقدر شیطنت بازی در آوردی که موقع برگشت از لیلان تا تهران رو خواب بودی .
خاطرات این سفر هم مثل مابقی خاطرات لیلان زیادن ولی ببخشید که کلاس دارم ودرس ومشقم همه موندن ایشاءالله تو یه پست دیگه برات مینویسم فقط همین قدر بگم که آب وهوای پاک پاک ،رنگای پاییزی وبرگهای رنگارنگ درختا صفا وصمیمیت اهل خانواده وفامیل مراسم سنتی محرم همه وهمه دست در دست داده بودن تا این چند روز رو برای ما خاطره انگیز کنن