پنجمین سالگرد ازدواج مامان وبابا
٥سال از با هم بودمان گذشته و من هروز بيش از پيش به اين راز پي ميبرم كه تو خلق شده اي براي من تا زيباترين زندگي را برايم بسازي
سالروز ازدواجمون مبارك( تقدیم به بابا فیروز از طرف مامانی)
بله عزیزم 7 دی ماه مصادف بود با پنجمین سالگرد ازدواج مامان وبابا به مناسبت چنین روزی ما آخر هفته گذشته رو کلی خوش گذروندیم
روز جمعه شما وبابایی با هم رفتین تا نون بگیرین و صبحونه بخوریم بعدش کلی سه تایی با هم بازی کردیم انقدر که هر سه تایمون خیس عرق شدیم ، بعد با همدیگه رفیم استخر اول من رفتم وشما وبابایی با هم تو ماشین استراحت کردین بعداً بابایی رفت وبا برگشت مامان گل پسری بعد از یه چرت مفصل سر حال بیدار شد بعد هم دوتایی رفتیم وکلی بازی کردیم
ساعت 7.5 شب برنامه استخر تموم شد ورفتیم دنبال عمه سمیه اینا تا با هم دیگه بریم سینما راستی خاله مریم اینا هم تو سینما منتظر ما بودن بازم با خوردن کیکای خوشمزه عمه سمیه دلی از عزا در اوردیم راستی که بعد از استخر خوردن اون کیکا چه مزه ای میداد
شنبه هم مامانی با شما رفت جمهوری تا کمی خرید کنه وای وای چی بگم که تو اون هاگیر واگیر گل پسری راه رفتن دلش میخواست اونم نه تنها خودش دوست داشت خودش کالسکشو ببره منو میگی
از چهار راه امیر اکرم درست تا ایستگاه جامی خودت با کالسکه اومدی .آخه یکی نبود بگه وروجک تو حتی قدت هم به این حرفا نمیخوره ولی کو گوش شنوا آره عزیزم چشمت روز بد نبینه مامان بد بخت با یه کیسه پر از خرید وسایل داشت از وسط چراغ قرمز رد میشد وکاری نمیتونست بکنه الا نگاه کردن .
واقعاً قیافه راننده هایی که مونده بودن پشت چراغ قرمز و داشتن من وتو رو نگاه میکردن دیدنی بود مونده بودم گریه کنم یا از اینهمه سماجت ومصمم بودن تو تصمیم وارادت خوشحال
خلاصه بعد از خرید کیک وشمع اومدیم خونه ومنتظر بودیم تا بابایی بیاد وبعدش یه جشن نقلی مقلی گرفتیم که حسابی خوش گذشت
اینم یه چندتا از عکسای خوشگلت راستی تا یادم نرفته بگم که با وجود تو وبابایی من خوشبخت ترین زن دنیام
قربونت برم که هی اشاره میکنی به اینکه این شمعه جیزه
اینم از موش کوچولوی من بخورمتتتتتتتتتتتتتتتت