امیرعلی فريورامیرعلی فريور، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

امیرعلی

بازی به روایت تصویر

1393/3/16 3:03
997 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بهترینم چند وقت پیش رفته بودیم کارگاه مادر وکودک تو پارک طالقانی چندتا عکس از اونجا ونحوه بازی ها میخوام برات بزارم ولی باید ببخشید خیلی از اون عکسایی که قشنگ بودن رو هر کاری کردم نتونستم حجمشونو کم کنم وبرات بزارمشون بازم معذرت واما شرح ماجرا

 

اینجا اتاق قصه خانه کتابدار هستش وشما مشغول خاله بازی مامانی مگه شما دختریییییییسوالسوال

اینجا هم نمایشگاه اسباب بازیه ما مشغول خرید وانتخاب رنگ میز وصندلی بودیم وهنوز نخریده شما احساس

مالکیت بهتون دست داده بود و احدی جرات نزدیک شدن به شما ومیز وصندلیتون رو نداشتشاکیآرام

اینجا هم شما وپسر عمه حسین مشغول لگو بازی بودین بغل

اون کوچولوی که از اون بالا در حال تلاش وتکاپو به چشم میخوره شما هستین  با اینکه بار اولت بود که داشتی میرفتی قلعه بادی  حسابی خوشت اومده بود و داشتی کیف میکردی و به قول حسین (منیم چوه حوشم گلی)آرامراضی

اینم چندتا عکس از پارک رازی ویه روز بیاد ماندنی حسابی بازی کردی ببخششششششید بازی کردیم چون من وبابایی و شما تا دلت بخواد بدو بدو کردیم   چرخ زدیم    قایم باشک بازی کردیم و...زبانزیبا

واما بریم سراغ کارگاه

صبح زود از خواب پریدیم وبدو بدو حاظر شدیم ورفتیم ایستگاه اتوبوس وشما مثل همیشه با دیدن عمه سمیه وپسر عمه از خوشحالی تو پوست خودت نمیگنجیدی خوشحالی بعدی وقتی اتفاق افتاد که سوار مترو شدی اونم با حسین وای وای شما دو تا انقدر شلوغ بازی در آوردین که نگو و نپرس من و عمه رو میگیگریهشاکی

بگذریم خلاصه سر ساعت مقرر به جمع دوستامون اضافه شدیم وبا یه حال واحوال پرسی کارمون شروع شد

اول شعر سلام سلام رو خوندیم وبعد یه بازی جدید یاد گرفتیم واون هم ضرب کردن اسمامون (همون بخش کردن ولی به جای بخش کردن وبالا وپایین بردن دست با کف این حرکت رو انجام میدادیم)مثلاً میگفتیم اسمت چیه ا  میر  ع  لی و...

بعد رفتیم سراغ کتاب خوندن خاله مینا یه زیر انداز رنگی رنگی رو پهن کرد وهمه بچها نشستن رو اون وکتاب بهترین نان برای مهربان ترین حیوان رو با هم دیگه خوندین الهی فدات شم که با اون سن و سال کمت خیلی عالی به حرفای مربیت گوش میکردی و منظم مرتب از کلاس استفاده میکردی

 

عاشق این قسمت از کتاب خوندنی که میگیم انگشتا همه بالا بیاریم بزاریم اینجا و با یه بسمه الله  شروع میکنیم

بعد از کتاب خوندن رفتیم سراغ بازی الکم دلکم چرخ وفلکم دست دست دست    پا پا پا ...پاشنه پنجه پاشنه پنجه حالا بدویم مامانا رو بغل کنیم

دوباره همون شعر واینبار با صدای یه حیونی جای بچه ها با مامانا عوض

الهی دورت بگردم زمین اونجا شیب داشت وگل پسرم تعادلشو از دست میدادبغلبوس

بعضی موقعها هم از زیر بازی کردن در میرفتین وبرای خودتون اجتماعی تشکیل میدادین ومیگفتین ومیخندیدین اینم یه شکار از همون لحظه ها

مرحله بعد نشستن تو آلاچیق بود وبازی های دست جمعی

تو این قسمت  بازی های مثل نقاشی کشیدن ....بازی با پیچ ومهره....بازی با چفتوی نخ کردنی... وخوردن خوراکی و تمرین تعارف کردن وآداب پذیرایی و... انجام دادین  که متاسفانه علارغم عکسای خیلی خیلی خوشگل نتونستم بزارموشونگریهگریهگریه

مرحله بعد بازی کردن با توپ بود همه بچه ها توی یه سف می ایستن و خاله مینا توپ رو براشون میندازه و اونا علاوه بر اینکه باید بتونن توپ رو بگیرن باید بعدش هم اون رو پرت بکنن تو سبد الهی فدات شم که هم نوبت رو رعایت میکردی وهم سعی داشتیم که درست بازی کنی (بگذریم که خاله  در حقت پارتی بازی میکرد وبه شما اجازه میداد تا توپ رو خودت بیاری نزدیک سبد واز همون جا گل کنی)جشنتشویق

بازی بعدی رد شدن از تونل بازی بود

قسمت بعد هم جمع شدن کنار هم وخوردن خوراکی وانداختن عکسای یادگاری بود

مامان قربونت بره که انقدر اجتماعی هستی و با اینکه از همه کوچولوتر بودی خیلی خیلی سازگارتر  قربون اون لبخند همیشگی رو لبت بشم با اون شیطنت تو چشمات( یکی جلوی منو بگیره خیلی احساساتی شدم)

تازه این آخر ماجرا نبود بعد از خداحافظی با جمع دوستا ما وعمه اینا رفتیم سراغ بازی با سر سره و تاپ و... و بالاخره پسر عمه حسین هم به آرزوش رسید بعد از کلی بازی و بخور بخور و پشت سر گذاشتن ماجراهای برگشت به خونه سرانجم ساعت 3 یا 4 عصر بود که با کلی خستگی رسیدم و اینطوری بود که یه روز خوب وشاد به پایان رسید

پسندها (2)

نظرات (4)

حسین "ماه تمام من"
17 خرداد 93 20:12
سلام پسر عمه جون پست قشنگی بود دست زندایی درد نکنه خاطره اون روز را ثبت کرده . امیرعلی جون می دونی من الان کجام ؟؟ جای همگی خالی اومدم لیلان اینجا برام خوش می گذره اما بدون تو دوزم میرم زود خودتو برسون .
مامان امیر علی
پاسخ
خوش بحالت حسابی جای ما رو خالی کن از آقا جون وآبات صمیمانه التماس دعا داریم سفر بی خطر
بابای حسین"ماه تمام من"
25 خرداد 93 11:49
╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬..* سلاااااااااااااااااااااااام * ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ * خـــــــــــــــــــــــــــــــوبــین * ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬...*......آپـــــــــــــــــــــــــــم........* ╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬مــــــــنتظــــــر حضــــــــور قـــــــــــــــــــــــشنگتون ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬♥´¨) ........* ........* ........*
بابای حسین"ماه تمام من"
25 خرداد 93 11:50
سلام خوبین . مسافرت شمال را آپ کردم خوشحال میشم سر بزنید .
مامان امیر علی
پاسخ
بله حتماً ممنون که خبر دادینچند روز میشه که سرمون خیلی شلوغه(اوضای کاری) باید ببخشید که سر نزدیم
مامان و بابای حسین"ماه تمام من"
4 تیر 93 10:26
سلام پس شما کجاااااااااااااااااااااااااااایین ؟؟؟؟؟؟؟؟.........!!!!!!! چرا آپ نمی کنین . یه پست از "تو شمال" بذارین یادگاری بمونه . البته درسته ما یه کم زیاده روی کردیم و همه چیز رو نوشتیم و تهش چیزی نموند ببخشین دیگه بخدا فکر اینجاشو نکرده بودیم ...
مامان امیر علی
پاسخ
نه بابا حرف واسه زدن زیاده ایشاءالله بعد از مجمع که خیالمون از کار راحت شد حتماً یه پست قشنگ از خاطرات تو شمال میزاریم ،ماه رمضان مبارک التماس دعا
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرعلی می باشد