ماجرای قول دادن
الهی فدات شم بعد از یه مدت طولانی که مریض شده بودی و حسابی سرما خورده بودی بالاخره حالت بهتر شد وشروع کردی به خوردن یه روز اومدی وایستادی جلوی در یخچال وگفتی ماما هم بده بعدش هم دو تا انگشت اشاره وشصتتو خم کردی وگذاشتی دو دهنت ونشون میدادی که با اسرار غذا می خوای ، تا در یخچال رو باز کردم چشمت افتاد به شیر و هی گفتی سیر هیر ...هیر نمی دونی که چه ذوقی کردم زود آمادش کردم و دادم که بخوری تو این حین تلفن زنگ زد و من مشغول صحبت کردن شدم یه دو باری نگات کردم همچنان داشتی با علاقه میخوردی بعد از چند دقیقه که صحبت کردنم تموم شد برگشتم دیدم تمام شیر عسلی تو پاکت رو با فشار دو تا دستات ریختی روی فرش وای وای ...مشغول شصت وشو شدم واصلاً بهت محل ن...