امیرعلی فريورامیرعلی فريور، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

امیرعلی

فرودین ماه 94

سلام عزیز تر از جان  سلامی به گرمی و زیبایی بهار این اولین پست تو سال جدیده  و من میخوام تو این پست از هر بابی برات بنویسم از روزهایی که گذروندیم از شروع سال جدید از مسافرتها از دلتنگیام از آرزوهام ووو... روزهای پایانی سال 1393 برای خودش حال و هوای خاصی داشت ، شور و شوق و هیجان شروع سال جدید یه انرژی میده تموم نشدنی انرزی که باعث میشه یه عالمه کار و با ذوق و علاقه انجام بدیم از خونه تکونی گرفته تا خرید از اتمام کارهای نیمه تموم  از برنامه ریزی برای تعطیلات تا.... تو خونه ما هم مثل بقیه خونه ها روال این طوری بود قربونت برم که تو خونه تکونی یه عامه کمک حالم بودی و تو تمام مراحل خرید صبوری کردی.     ...
1 ارديبهشت 1394

آخرین پست سال 93

سلام شیرین زبونم واقعاً معذرت میخوام که اینقدر دیر دارم برات پست میزارم اونهم الان که سرتا پا  شور و شوق و هیجانی هر روز یک کار جدید هر روز یه بازی جدید هر روز یه مهارت جدید و هر ثانیه یه دل بری جدید جدید اگه بخوام از رفتار و کردارت بگم عالیه عالی هر روز با ادب تر مهربون تر و با انضباط تر با مسئله دستشویی کاملا کنار اومدی به غیر چند باری که؟؟؟ تو اتاق خودت و به تنهایی می خوابی دست و صورتت رو خودت میری و تو روشویی حموم میشوری همیشه و البته گاهی با یاد اوری مامانی اسباب بازیهاتو جمع میکنی تو آوردن و جمع کردن وسایل سفره کمک میکنی و...   خیلی عالی برای مامان و بابا کتاب میخونی و البته پیش مینا جون بع...
26 اسفند 1393

بوشهر-قشم-بندرعباس

روز پنج شنبه ساعت 4.5 صبح با صدای زنگ موبایل از جا پریدم و به امید اینکه زودتر میرسیم خونه رنعمو اینا و اونجا می خوابم شروع به اتمام کارها کردم شما و بابایی رو هم بیدار کردم و خلاصه ساعت 5 صبح با صدای آیفون سفرمون رسماً آغاز شد. ساعت تقریباً 6 بود که ما کارت پرواز گرفته رفتیم بالا نشستیم و چشممون به تابلو بود که کی اعلام میکنن ولی ذهی خیال باطل عقربه های ساعت چرخیدن و چرخیدن ساعت شد 7 تاخیر شرکتی جایش رو داد به بدی آب و هوا در تابلو پرواز 407 بوشهر همه منتظر بودن و گل پسرم گیج خواب ولی غرق در بازی با ماشین قرمز روی صندلی های فرودگاه نخیر خبری نبود عمو اسلام بیچاره صد بار زنگ زد و همش میگفت به خدا اینجا هوا خوبه خوبه خلاصه با پذیرایی صبحان...
22 دی 1393

زنگ شعرخوانی

یه چند وقتیه که تو مهد کودک کلاستونو عوض کردن و شما دیگه یه مرحله بزرگتر شدی و رفتی کلاس آتنا جون. وای نمیدونی وقتی میام دنبالت و برنامه کلاس شما رو روی برد مهد میبینم و میدونم که چکارا انجام دادی کلی ذوق میکنم البته چون دو سه روز بیشتر نیست که رفتی کلاس آنتا هنوز شعرای کلاس ایشون رو ندارم فقط خودت هی تکرار میکنی 1و2و3 زنگ مدرسه و... از کلاس مینا جون هم شعرایی مثل سلام سلام...سیب گرد...شب شب...رو رو...فصل پاییزه...لیموی شیرین...مهر و آبان...خرگوش و موش... رو کاملاً بلدی و با کمک من میتونی تا تهش بخونی و اما شعرای کلاس آرزو جان مربی قبلی که به گفته خودش شما همه رو با ادا و اصولش کامل کامل بلدی خرگوش من چه نازه    ...
7 دی 1393

نویسندگی

سلام عزیزم چند وقت پیش به مناسبت هفته کتاب و کتاب خوانی شما و بچه های کلاس مینا جون یه کتاب درست کردین و همه کاراشو از قبیل درست کردن برگه ها ،چسبوندن جلد، طراحی و...رو خودت انجام دادی البته اسم کتاب رو هم خودت انتخاب کردی داستان از این قراره که یه ابر سیاه و یه ابر سفید خوردن به هم بعد رعد و برق شد و بعد بارون اومد ،بارون رفت تو خاک دونه زیر خاک رو خیس کرد آفتاب در اومد زد بهش اون وقت یه گل اومد بیرون یه گل زیبا و قشنگ این هم از طراحی روی جلد   ...
7 دی 1393

پاییز 93 به روایت تصویر

به قول خودت سلام عسقم،حوسگلم،جیجرم،عسیسم،دویت بگدم(دورت بگردم) آره قربونت برم انقدر شیرین زبون شدی که نگو و نپرس چپ میری راست میای همش زبون میریزی، اون روز به من داشتی میگفتی دیدی دوست دارم برات ماشین خریدم، موتور خریدم، کامیون خریدم منو میگی آخه کسی تو خونمون تا حالا از این تیپ حرفا نزده بود. گل پسرم امیدوارم وقتی بزرگ میشی و این مطالب رو میخونی تو هم مثل ما به وجود خودت افتخار کنی اینکه همیشه بعد از خوردن آب میگی سلام برحسین، تا آب یا یه چیز دیگه میخوای فوری دو تا دستاتو مثل حالت قنوت میگری جلوی قفسه سینت و میگی مامان ددفاً(لطفاً) بده، موقع برگشت به خونه وقتی با ماشین هستیم تا میرسم به پارکینگ و بابایی میخواد ماشین رو خاموش بکنه فو...
15 آذر 1393

مهر تا آذر

سلام بهترینم، دلم میخواد که بدونی الان چطوری دارم ازت معذرت خواهی میکنم "درست مثل خودت" به خاطر این همه تاخیر در به روز کردن وبلاگت....(مراسم گفتن ببخشید دوتا کف دست به هم چسبیده جلوی صورت و با خم شدم و ادای کلمه ببخشید دستها از جلوی صورت به جلوی قفسه سینه میرسه). چی بگم و از کجا شروع کنم نمیدونم؟؟ راستشو بخوای انقدر ماشاءالله بزرگتر و شیطون تر شدی و هر روز یه کار جدید انجام میدی، هیچ مجالی و فرصتی برای پای نت رفتن به من نمیدی تا بگم و بنویسم که چه جیگری شدی البته این دو ماه پر بود از اتفاق های مختلف که اگه اونا رو بگم بهم حق میدی که هیچ فرصتی نداشته باشم.اولاً اواخر ماه مهر آنا جون اومده بود خونمون "برای ویزیت دکتر"...
5 آذر 1393

اسالم

سلام نازنینم قبل از همه چیز روز جهانی کودک رو با چند روز تاخیر بهت تبریک میگم امیدوارم که تو و  همه کودکان جهان همیشه شاد شاد باشین       روز چهارشنبه 16 مهر مصادف بود با روز کودک و شما به همراه بچه های مهد کودک رفتین به دیدن پنگول یه برنامه شاد و با حال ،راستش رو بخوای بار اولت بود که داشتی میرفتی اردو من وبابایی هم نگران بودیم ،یه کی دو باری تماس گرفتم و گفتن هنوز برنگشتین دل تو دلم نبود که از حال واوضات با خبر بشم عصر که اومدم مهد کودک و پرس وجو کردم گفتن حسابی کیف کردی ، الانم که تو تلوزیون پنگول رو نشون میده همش میگی پنگول بزرگ (چون که از نزدیک دیده بودی به نظرت خیلی بزرگ اومده )فدات شم راستی چند...
19 مهر 1393

این شیه (چیه)؟؟؟؟؟؟؟؟

                                                   شنیده بودم که میگن بچه های سه ساله سوال این چیه ؟ رو خیلی میپرسن ولی واقعاً نمیدونستم از همون فردای روز تولدت شما همش میپرسی این شیه ؟ این شیه ؟ تو خونه این ور و اون ور میری و همه جا رو وارسی میکنی تا یه چیز جدید میبینی میگی این شیه ؟ و تکرار و تکراو وتکرارررررررر تا یه کتاب یا یه تیکه کاغذ که روش یه شکلی باشه بازم هی میپرسی مامان این شیه ؟                   &...
2 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرعلی می باشد