امیرعلی فريورامیرعلی فريور، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

امیرعلی

از 15 بهمن ماه 1392 تا 15 فروردین ماه 1393

از 15 بهمن ماه 1392 تا فروردین ماه 1393 سلام بهتر از جان خیلی خیلی معذرت میخوام که اینقدر دیر دارم خاطراتتو ثبت میکنم ولی خودت میدونی که واقعاً مجالی نداشتم جونم برات بگه که از آخرین بروز رسانی وبلاگ ودفتر خاطراتت تقریباً یه دو ماهی میگذره دو ماه پر از شادی ...تلاش ...تکاپو...استرس...ناراحتی و...والان اومدم تا کمی از وقایع اون روزا رو باز گو کنم ا لان که در حال نوشتن هستم ساعت 32 دقیقه بامداد روز یکشنبه 17 فروردین ماه 1392 هستش وشما هم غرق خواب نازی دقیقاً یک سال وهفت ماه وسه روز سن داری وزنت 12.700 کیلو گرم وقدت 84 سانتی متره ،9 تا دندون در حال حاظر داری و5 تای دیگه روهم داری همزمان در میاری خصوصیات واخلاقیاتت کلاً تغییر کرده خیل...
5 خرداد 1393

ماجرای قول دادن

الهی فدات شم بعد از یه مدت طولانی که مریض شده بودی و حسابی سرما خورده بودی  بالاخره حالت بهتر شد وشروع کردی به خوردن یه روز اومدی وایستادی جلوی در یخچال وگفتی ماما هم بده بعدش هم دو تا انگشت اشاره وشصتتو خم کردی وگذاشتی دو دهنت ونشون میدادی که با اسرار غذا می خوای ، تا در یخچال رو باز کردم چشمت افتاد به شیر و هی گفتی سیر هیر ...هیر نمی دونی که چه ذوقی کردم زود آمادش کردم و دادم که بخوری تو این حین تلفن زنگ زد و من مشغول صحبت کردن شدم یه دو باری نگات کردم همچنان داشتی با علاقه میخوردی بعد از چند دقیقه که صحبت کردنم تموم شد برگشتم دیدم تمام شیر عسلی تو پاکت رو با فشار دو تا دستات ریختی روی فرش وای وای ...مشغول شصت وشو شدم واصلاً بهت محل ن...
5 خرداد 1393

چند تا کار تازه؟؟؟

1. باز کردن در همه اتاق ها و در ورودی و سرویس بهداشتی و کمد دیواریا 2- بالا بردن انگشت اشاره وگفتن جازه به معنی اجازه گرفتن 3-نشون دادن گل ها و با هیجان زیاد گفتن گل گل ...ماما گل و درختا واتوبوس ها و خلاصه هر چی که تو خیابون میبینی ومیشنوی 4- بالا رفتن از مبلا وچیدن ماشین ها روی لبه مبل و گفتن تا تا به معنی تصادف 5- خوندن نوشته های مامان وبابا و آبا  به درستی اونهم فقط بعد ار 2 بار تکرار کردن 6- چیدن پازل ها کمتر از چند دقیقه و به درستی 7- وقتی میگم کی از همه خوشگلتره میگی من من و با انگشت خودتو نشون میدی و... 8- بازی با خمیر بازی خیلی خیلی عالی قبلاً حتی دستم نمیزدی ولی الان به خوبی باهاشون بازی میک...
30 ارديبهشت 1393

20 ماهگیت مبارک گلم

این پست رو اینطور نامگذاری کردم چونکه چند روز دیگه20 ماهه میشی وفقط 4 ماهه دیگه تا تولد دوسالگیت مونده وای که چقدر زمان زود میگذره اخه با وجود  تو وروجک مگه میشه گذر زمان رو حس کرد امروز اومدم تا توی این پست راجع به کارا و حرفایی که یاد گرفتی حرف بزنم اولندش که گل بودی گلتر شدی یه تیکه جواهر شدی انقدر شیرین وتو دل برو که نگو ونپرس باور نمیکنی حالا گوش کن تا بگم مثل همیشه خوش خوابی وبدون هیچ درد سری آروم میخوابی  ولی صبح ها زود بیدار میشی عاشق بازی با اسباب بازی اونم از نوع ماشین (چند وقت پیش خاله منیره اینا برات یه ماشین خریده بودن که هم بوق میزنه وهم رکس نور داره وای که چقدر دوسش داری صبح زود اول از همه میری سراغ ...
9 ارديبهشت 1393

زنگ بازی-قسمت دوم(زمستونه)

سلام از گل بهترینم ببخشید که یه مدتی نبودم ونتونستم 16 ماهگیتو تبریک بگم آخه حسابی حسابی سرم مشغول بود وکلی گرفتار ولی خوب خبرای خوب خوب داریم تو این ماه اولندش که بلاخره امتحانای مامانی تموم شد تو این مدت شما دو بار خونه عمه سمیه موندین وبا حسین جون کلی بازی کردی تا مامانی بره وبه امتحانش برسه یه روزشم پیش بابایی بودی ویه روز رو هم با خاله منیره سر کردی دومندش اینکه خونمونو عوض کردیم و یه اپارتمان بزرگ تر خریدیم هورااااا ایندفعه شما دیگه حسابی میتونی توش دور بزنی ومجبور نشی بعد از سه چهار قدم هی مسیر عوض کنی تو این یه ماه گذشته چند روزی رفتیم شهرستان تو اون برف وسرما البته خالی از لطف نبود درست کردن آدم برفی وبرف بازی و... یه چند روزی ه...
10 بهمن 1392

پنجمین سالگرد ازدواج مامان وبابا

٥سال از با هم بودمان گذشته و من هروز بيش از پيش به اين راز پي ميبرم كه تو خلق شده اي براي من تا زيباترين زندگي را برايم بسازي سالروز ازدواجمون مبارك( تقدیم به بابا فیروز از طرف مامانی)   بله عزیزم 7 دی ماه مصادف بود با پنجمین سالگرد ازدواج مامان وبابا به مناسبت چنین روزی ما آخر هفته گذشته رو کلی خوش گذروندیم روز جمعه  شما وبابایی با هم رفتین تا نون بگیرین و صبحونه بخوریم  بعدش کلی سه تایی با هم بازی کردیم انقدر که هر سه تایمون خیس عرق شدیم ، بعد با همدیگه رفیم استخر اول من رفتم وشما وبابایی با هم تو ماشین استراحت کردین بعداً بابایی رفت وبا برگشت مامان گل پسری بعد از یه چرت مفصل سر حال بیدار شد بعد هم دوتایی رفت...
9 دی 1392

زنگ بازی-قسمت اول

سلام عزیزترینم شما تا این لحظه ، 1 سال و 3 ماه و 11 روز و 14 ساعت و 57 دقیقه و 47 ثانیه سن داری وبه لطف الهی همیشه شاد وسلامتی وبه قول بابایی  هر روز داری شیرینتر ودوس داشتنی تر میشی   راستی کلاسای ترم جدید خانه کتابدار شروع شده وشما باز هم کوچکترین فرد کلاسی ، یه مربی خیلی مهربون ودوسداشتنی به اسم خاله مینا داری که واقعاًکارش حرف نداره .مخصوصاً بخش معرفی کتابش ، دو تا کتاب معرفی کرده بود به اسم های تربیت سالم در خانه وشاد ترین کودک محله و من واقع از اینکه این کتابا رو خوندم خیلی خیلی خوشحالم .وخوندنشو به همه مامان وبابا ها توصیه میکنم این روزا انقدر قشنگ بازی میکنی که دلم نیومد یه پست بهش اختصاص ندم. کلاً باز...
26 آذر 1392

سومین ماه سال دوم

    ماهگیت مبارک 15 ماهگیت مبارک گل پسر این روزا حسابی شیطون شدی انقدر شیطون شدی که مامانی طی یک ماه گذشته نتونسته ازت عکس یا فیلم بگیره همش در حال ورجه ورجه کردن هستی صبحا کمی دیر بلند میشی در عوض همیشه خوش اخلاق وسر حال پا میشی اگه مامانی پیشت نباشه هر جا که باشم میایی وپیدام میکنی انقدر آروم وساکت از رختخواب پایین میایی وراه میافتی که من اصلا متوجه نمیشم حتی یه چند باری هم مامانی رو ترسوندی یه خورده در مورد غذا خوردن سلیقه به خرج میدی ومثل قبل همه چیز رو نمیخوری وخیلی خیلی نکته سنج شدی .عاشق این هستی که خودت غذا بخوری ومیری آشپزخونه وجلوی در کابینت وای میستی تا مامان بهت زیر انداز بده بعدش هم میاری تو وسط اتاق...
13 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرعلی می باشد